شیخ با تنبور وساز و طبله اش

شیخ با تنبور وساز وطبله اش

کرد آغازازحکایات روضه اش

مینمود اهنگ خوش با سوزی دل

داستان های دراز وقال و قیل

بچه ی کوچک وکم اندوخته

گوشه ی مسجد چشمی دوخته

وی که ازوعظ ونصیحت خوانده بود

کی چنین وعظ ومناقب دیده بود ؟

گفت: ای شیخ الجناب روضه خوان

دمبوره در مسلکت باشد حرام

این چنین گرمی کنی بی حرمتیست

هرکسی سازی نوازد کشتنیست

تو که خود مفتی و واعظ گشته ی

چند از وعظ ونصحیت خوانده ی؟

در کتاب جمعه یی شیخ شو ر

جای رقص وسازهست درعمق گور

من چیطور باور کنم آیین تو

کز چنین وعظ ونصیحت دین تو

گفت: هرکسی داند عیب کارخویش

من همینقدرام که کردم کار خویش

گر هوایی شیخ ومفتی کرده ی

فکر بی جا است ،مفتی کرده ی

مغز می خواهد و نیرنگ وفریب

تا شوی صاحب کمال واهل جیب

مفتی و دوختر این زمان

کرد روحانی سلام بر دختری

 باز کرد از شرع وقانون دفتری

گفت: این دنیا که سه روزه شده

کارهای شرع هم ساده شده

شرع می گوید محبت کن به کس

تا کی بی شوهر نماندهیچ  کس

گر توانش بود با چندین بخواب

ورنه نبود،با دو سه تن باحجاب

دختری از روی نیرنگی وهوش

با زبان تند ولحن دَو و فحش

گفت :چند فقه وشریعت خوانده ی

کین چنین فتوایی بر من رانده ی

تو اگرخواندی به کسر عین وقاف

من تمامش خوانده ام از لام وکاف

کین چنین راهی که کردی پیشه ی

می رسی روزی به جنگل بیشه ی

آنزمان است که به جایت رفته ی

دست ظلم ازمردمان بربسته ی

تا که باشد این چینین مفتی وشیخ

کارعالم هست خراب یکسرزبیخ