ساقی

ساقی به باده صبحگاهی قسمت
با چهارده معصوم و علی قسمت
هر قیمت که باده را باشد ساقی!
یک جرعه ی بیش ازین می خرمت

در واژه های شعر طنین صدایی تست
در لابلای بافت سخن جایگاه تست

مغرور مشو که کردی نفوذ درکلمه ها

عشق است آنزمان که بودن برای تست

عیدانه

 

ندارم تحفه ی عیدی چگونه بنگرم رویت

ربوده طاقت و صبرم کمند جفت ابرویت

شراب تلخ ساقی هم دیگر کارا نخواهدبود

مداوای دیگرخواهم کمی اززلف مشکبویت

رویایی گوشت قربانی

این روزها شهر حال وهوایی عیدی دارد .کوچه ها نسبتا پرجم وجوش به نظر می رسد . هرچند که درچهره ی تک تک از افرادی این شهر مصیبت های پیش آمده بالای شهروندان این شهر به وضاحت دیده می شود ، ولی بانهم متفاوت تر از هفته های قبل به نظر می رسند .

عده ی در فکر خریدن لباس نوهستند وعده ی هم دارد دنبال قربانی می گردند . قربانی که از زمان قربانی کردن حضرت اسماعیل توسط حضرت ابراهیم به درگاه حق رواج پیدا کرد و تاهنوز این سنت ابراهیمی ادامه داشته و دارد .

حاجیون دارد این روزها به سمت مکه میروند وعده ی که سالهای قبل رفته اند به خریدن قربانی مصروف اند . قربانی که قبل ازینکه رضایت خداوند مطرح باشد رقابت میان افراد شده است تا مبادا از حاج اقای فلانی عقب نماند وکس چیزی نگوید .

مادر گل بیگم درین میان متفاوتر ازهمه . وی نه تنها که به لباس نو برای خود و دختران خوردسالش نمی اندیشد بلکه می کوشد تا به نحوی لقمه نان خشکی را گیر بیاورد که اطفالش از گرسنگی نمیرد . چند روزی زندگی را چگونه بتواند سپری نماید .

وی که سال قبل خیالات قربانی حاج اقا را بافته بود ، گرسنه مانده بود . وی انتظار می کشید چی وقت دروازه دقلباب می شود و صدای زن و بچه ی همسایه شنیده می شود که بیاید و بگوید که مادر گل بیگم  سهمیه ی قربانی را که برای شما گذاشته ایم تحویل بگیرد . نه تنها که این صدا را آنروز نشیند بلکه تا به امروز نشنیده است . مادرگل بیگم همان روز را در فکر قربانی حاج اقا گذراند و از گدایی و مزدوری هم مانده بود . شب را گرسنه خوابید و چیزی برای خوردن نداشت .

مادر گل بیگم فرزندانش را دل داری میکند و به انها داستانهای دور ودرازی را حکایت می کند . گاهی آینده های نیامده را برای فرزندانش قصه می کند که همه ی شان صاحب خانه و زندگی مرفع می باشند . بیشتری اوقات بچه ها با شکم های گرسنه و نان بخور ونمیری را که مادرش با گدایی و تملق از دیگران گیر آورده اند به خواب می روند .

این روزها درد دل مادر گل بیگم بیشتر است . حاجیون با هزارها و لک ها پول به زیارت حج میروند . قربانی می خرند و حاجی صاحبان ، کربلایی صاحبان و افرادی تجارت پیشه و متنفذ را به خوردن نذر قربانی پیش از پیش دعوت می نمایند ؛اما از گدا و مَسکین که در همسایگی آنها به سر می برند اصلا خبر نیست .

تب ناخواسته ی سرمای زمستان به این درد افزوده است . از کار و مزدی که بتواند پاسخگوی مصارف عادی و روزانه ی مادر گل بگم باشد هم خبری نیست . سرمای بیدادگر لباس های زمستانی می خواهد که مادر گل بیگم واولادهایش از داشتن لباس های تابستانی که کفایت کننده باشد برخورد نیست چی رسد به لباس های زمستانی .

ابیات پراگنده

دعوت نمی کنم که قناری شوی برام
در سردی های دهر بخاری شوی برام
در جاده های سرد و ملال گیر زندگی
دستگیر و یاری موسم زردی شوی برام

انگاه که نان به قیمت جان تو میر سد
انسان خموش و زهربکام تو می رسد
می نوشند از بهای خون ما و تو عزیز
زهری چشنده باز به جان تو میرسد

به شهر شب کده ی ما قناری نیست
سکوت سرد غم است یادگاری نیست
هرانچه نیست دلی از برای مهر ورزیدن
تفنگ ،مرمی و چاقوست ،دلداری نیست

از مرز و بوم پنجره فریاد می کنی
تنهاستی و گاهی مرا یاد می کنی
می خندی بردریچه غمباری زندگی
لعنت به عشق لیلی و فرهاد میکنی