حدیث قربانی

هوای‌ پاییزی محسوس بود. هوای‌ی نسبتا خنک می‌وزید. اهالی قریه در هر ‌فرصتی که دست می‌داد، از عید و قربانی حرف می‌زدند. عده‌ا‌ی از خرید و سوغاتی‌هایی که از شهر دوستان و وابستگان‌شان فرستاده بودند، صحبت می‌نمودند. اما تمام این گونه نبود. عده‌‌ای بودند که نه حرف از قربانی داشتند و نه هم از سوغاتی‌های شهری. ساکت و خاموش بودند و کم‌تر در این گونه مجالس و تجمعات شرکت می‌کردند.

عده‌‌ای از گاو و گوسفندهای چاقی که برای قربانی آماده کرده بودند، صحبت می‌نمودند، اما عده‌ا‌ی بودند که نه فکر داشتن گاو را داشتند و نه هم فکر گوسفند را، بلکه بیش‌تر به فکر و خیال گاوها و گوسفندان که توسط حاجی‌آقا، ملک، خان، ارباب و وکیل چاق شده بودند، می‌رفتند تا چگونه می‌توانند قسمتی از بدترین گوشت‌ها و اشکمبه-‌رو‌ده‌ی این قربانی‌ها را‌ هم اگر شده، به دست بیاورند.

خواب‌های رنگارنگ دختران خلیفه ایاز، همسایه‌‌ای که کمی دورتر از ما زندگی دارند، در این روزها از نو شروع شده بود. آنان زندگی را چیزی جز جهنم  وعده‌ شده‌ی خداوند در روی زمین نمی‌دانند. کم‌تر روزی شده است که آنان کفش به پا داشته باشند و شکم سیر. راه رفتن با پاهای برهنه از کودکی تا بزرگی، جزئی از زندگی‌شان است. کم‌تر شبی را به خاطر دارند که در خانه دیگی را پخته باشند و از آن شکم‌سیر خورده باشند.

هنوز زبان را خوب یاد نگرفته‌اند که دست به گدایی می‌زنند. مرد خانه‌، که آنان را بخشایش خداوند می‌خواند، هم‌چنان به شغل ازدیاد نسل بشر مصروف است. دهقانی ‌بزرگ‌ترین هنر اوست. دهقانی هم که در این سال‌ها خریدار ندارد؛ باران نمی‌‎بارد، زمین‌ها هم خرابه و تبدیل به دشت‌های خشک شده‌اند. در کنار‌ زنش که می‌نشیند و مدام از جوانی‌هایش می‌گوید که دختر‌ ملا چمبرخیل او را دشنام داده بود. او دشنام دختر ملا چمبرخیل را تعبیر عاشقانه می‌نمود. فکر می‌کرد این دشنام وی گامی بوده به سوی پله‌های بعدی که ایشان به وی تن نداده است.

ملا چمبرخیل که مدام رعیتش را نصیحت می‌نمود و از مزایای‌ قربانی می‌گفت، کم‌تر خود راضی به قربانی دادن بود. رمه‌ی کلان گوسفند داشت، دو ماده‌ گاو شیری و دو نرگاوبرای قلبه‌ی زمین‌ها‌. همین که عید قربان نزدیک می‌شد، وی مدام در فکر نصایح جدید و ترفندهایی می‌شد که مثل سال قبل از رعیتش بر او نتازد و خواهان قربانی گوسفند چاق و چله‌‌اش نشود. او آن را برای زمستان چاق نموده بود.

خلیفه بیو که هر‌سال یک بره‌ی نر را برای قربانی چاق می‌نمود، از این گونه رفتار دوگانه‌ی ملا چمبرخیل به شک افتاده بود. ملا چمبرخیل هرسال نوبت قربانی خوردنش را در خانه‌ی خلیفه بیو برابر می‌کرد. وی هرسال ترفندهای مختلفی را راه می‌انداخت تا نوبتش به خانه‌ی ملا بیو برآید. گوشت لذیذ و خوش‌‌مزه‌ی بره‎‌ی نر از یک‌طرف و دست‌پخت خوش‌مزه‌ی زن بیو از طرف دیگر به حرص ملا افزوده بو‌د.

بیو امسال قربانی چاق نکرده بود. هرچند که چند‌بار ملا چمبرخیل از او درباره‌ی قربانی‌اش پرسیده بود، اما به وی راست نگفته بود. وی می‌خواست برای یک‌بار هم اگر شده، ملا را در این باره بند بیاندازد و دلیل اصلی قربانی نکردنش را بفهمد. روزهای عید فرا رسید. همه قربانی کردند تا نوبت به ملا چمبرخیل و خلیفه بَیو رسید. ملا به خلیفه پیش‌نهاد داد که بره‌ی قربانی شما را ذبح کنیم، بعد تصمیم می‌گیریم. اما بیو برعکس وی پیش‌نهاد داشت.

خلیفه بَیو که از اصرار‌ ملا چمبرخیل به ستوه آمد، واقعیت را گفت. ملا صاحب، من امسال به خاطر نداشتن وضع خوب اقتصادی نتوانستم قربانی چاق کنم. هنوز حرف‌های بیو خاتمه نیافته بود که ملا چمبرخیل ازگوش چپن کلانش کش کرد و گفت: «لعنت برشیطان! مگر کاری بدتر از این هم می‌شود». همه حیران به طرف وی نگاه می‌کردند و گفتند ملا صاحب، مگر چه اشکالی دارد، راست می‌گوید توانش نکشیده، قربانی هم نمی‌کند، مگر خدا خود بینای‌ کل نیست و نمی‌بیند!

ملا چمبرخیل که چاره‌اش را ناچار دید، به فکر فلسفه بافتن شد؛ مگر آن حدیث را نشنیده‌اید که از ابن ثمر رو ایت شده است که «هرگاه کسی قربانی کند و این روند را ادامه ندهد، روح اسماعیل پیامبر از وی ناراض شده و در قیامت از خوردن آب از حوض کوثر باز می‌دارد». زمزمه‌هایی ‌میان مردمی که درخانه‌ی بیو جمع شده بودند، پیدا شدند. یکی زیر لب می‌گفت: «بیو خدا ترا خراب کند. به خاطر دنیای زود‌گذر، اخرت ماندگار را از دست دادی». عده‌ا‌ی دیگر در بین خود می‌گفتند: «همه‌ی مردم تلاش می‌کنند تا در آخرت از آن حوض کوثر آب بنوشند، اما بیو همه‌چیز را از دست خود خراب کرد». زمزمه‌های خفیف شنیده می‌شدند و خلیفه بیو هم‌چنان غرق در فکر این حدیث شده بود.

کوب محمد که در حاضر‌جوابی و پخته‌گویی معروف بود، از کنج خانه ایستاده شد و گفت، بااجازه‌ی خلیفه بیو و دیگر دوستان، من یک سوال از ملا صاحب درباره‌ی قربانی دارم و بعد در‌باره‌ی خلیفه بیو تصمیم می‌گیریم. ملا چمبرخیل با شنیدن این حرف که در‌‌باره‌ی خلیفه بیو بعدا تصمیم می‌گیریم، فکر کرد که کوب حتما برنامه‌ی جالبی دارد. ملا مجلس را به سکوت فرا خواند و از کوب خواست تا سوال را مطرح کند. کوب هم بدون حاشیه‌روی رفت روی اصل داستان و گفت: «ملا صاحب‌، خدا به نعمات و بخشایشش زیاد کند، خود شما با وجود داشتن‌ رمه‌ی کلان گوسفند و گاوهای جوره‌‌ای نر و ماده قربانی نمی‌کنید، ولی مدام رعیت راتشویق می‌نمایید؟» ملا یک‌بار متوجه شد که کوب بر خلاف آن‌چه را تصور داشت، حرف گفته است. با آخ و اخمی شروع به حرف زدن کرد.

آی اهالی قول شارا! چیزی را که نمی‌‌فهمید، چه لازم است که به آن می‌پردازید. اگر آن قدر رسیده بودید که همه‌چیز را بفهمید، چه لازم بود که من را ملا گرفتید. من را در کارم بگذارید تا دین و مسئولیتی را که خداوند به گردنم نهاده است، ادا‌ کنم. خدا ناخواسته شما که نمی‌خواهید اوامر الهی انجام نپذیرند. مگر خلاف گفته‌ام؟‌ همه‌ی مردم آرام گوش می‌کردند و با یک‌صدا گفتند: نه. باید اوامر الهی اجرا شوند. ملا گفت: حالا می‌آیم به جواب کوب محمد.

جناب کوب محمد! شما به من گفتید که چرا قربانی نمی‌کنم؟‌ درست، من به خاطری قربانی نمی‌کنم که بابه‌کلان‌هایم نمی‌کردند. این رمه را که شما یاد‌آور شد‌ید هم از زحمات و تلاش‌های خدا بیامورز پدرکلانم است که در نقاط مختلف دوست و آشنایی دارد و هر‌سال یک دانه دو دانه گوسفند را به بهانه‌ی‌ زکات، بخششی و قربانی برایم می‌فرستد. هرکس که قبلا قربانی نکرده باشد، لازم نیست که قربانی کند و هرگاه کسی یک‌بار قربانی کرد، واجب می‌گردد که هرسال باید قربانی را آماده و انجام دهد. این مسئله در چندین حدیث رویش تأکید شده است. این حکم و حرف آخر ملا چنان تکانه‌‌ای در میان مردم ایجاد کرد که خلیفه بیو فورا به جایش ایستاده شد و گفت: «ملا صاحب، یک‌دانه گوسفند برای زمستان دارم، من پاهایش را با ریسمان محکم می‎بندم و برای‌تان اگر زحمت نمی‌شود، کارد اول را شما بکشید، تا خداوند ‌این معصیت بزرگی را که انجام داده‌ام، به بزرگی شما ببخشد. اهالی قریه همه خلیفه بیو را دعای خیر کردند.

پرفیوم(Perfume)

دیری نمی‌گذرد که تصمیم گرفتم تا اوقات فراغت را با دیدن فیلم بگذرانم. از چند روز به این سو می‌شود که دارم فیلم می‌بینم. اینکه چی اندازه نگاهی واقعی ودقیق به فیلم می‌توانم داشته باشم، حرف جداگانه‌ ایست اما از اینکه توانستم خودرا مصمم به این کار کنم، اظهار خرسندی می‌کنم. تاهنوز فیلم‌های داستانی، افغانی، ایرانی، کره‌ی وبعضی سریال‌های که نسبتا نام ونشان برجا گذاشته، را تماشا کردم، اما فیلم‌های که به زبان انگلسی باشد را کمتر نگاه کرده‌‍ام. از قضایی روزگار  یکی از دوستان که عاشق دیدن فیلم‌های استخباراتی هست، حس کنجکاوی من را نیز واداشت تا باایشان بعضی فیلم‌ها را به زبان انگلیسی نگاه کنم. البته ناگفته نباید گذاشت که انگلسی ام به حدی نیست که بتوانم سراپای فیلم را  درحین مکالمه دریافت کنم، اما تصویر واکشن‌ها می‌تواند با انگلیسی نیمه فهم ام کمک کند.

از مجموعه‌ی فیلم‌های که آن جوان تاهنوز برای دیدن آورده، یکی هم فیلم "پرفیوم" است. فیلم پرفیوم را امروز تماشا کردم. فیلمی است که خیلی‌ها درباره‌ی آن نوشته و خواهند نوشت. هرکس به یک زوایه‌ی این فیلم نگاهی انداخته و دریافت‌هایش را گفته است، اما در این فیلم‌ خیلی از حرف‌های نهفته است که باید عمیق دید و چندین بارتماشا کرد.

متولد شدن کودکی در کثیف‌ترین جا وبزرگ شدن آن خود ماجرایی دارد که از قوی ترین حس بویایی برخوردارست. این کودک پس از گذشتی چند مدت، با کار ومشکلات سختی که در آن مشغول است، با  گذرش از کویی، نگاهش بر دختری می‌افتد که تمام دین ودنیایش را باخود می‌برد. وی دختره را تعقیب تا اینکه در یک امر ناخواسته که شیفته‌ی عطری تن وی می‌گردد، دختره را به قتل می‌رساند. این دریافت بوی عطر از تن دختر وی را منقلب ساخته و پس از مرگ آن دختر به فکرمی‌افتد تا به هرنحوی ممکن دست به ساخت عطری چنینی بزند.

 درکارگاه عطر سازی در پاریس مقرر می‌شود وتمام تلاش‌هایش را صرف تهیه وساختن چنین عطری می‌سازد. ت اینکه برای ساختن چنین عطری دست به کشتن دختران جوانی می‌زند واز عطر تن آنان عطری می‌سازد. چندی نمی‌گذرد که این عمل وی فاش شده و با حکم اعدام مواجه می‌شود. قرار است که به دآر آویخته شود که قطره‌ی از آن عطر را در محل تجمع میلیون‌ها انسان که به تماشایی اعدام وی آمده می‌افشاند. لحظه‌ی نمی‌گذرد که همه را خمار می‌سازد. فضا را عطرآگین می‌سازد و تمام مامورین اجرای حکم ومفتی که باید حکم اعدامش را بخواند، غرق در خیالات می‌شود. همه تا به چند لحظه‌ پیشتر از آن که به وی با دیدی مجرم و جنایت کار می‌دیدند، نگاهش را عوض ساخته و آن را مقدس می‌پندارند.

حکم تعطیل می‌شود. تمام حاضرین که به تماشایی اجرایی حکم امده بودند، سفری در دنیای خیالتش کرده و دیگر مجرمی در کار نیست که اعدامش را به تماشا بنششینند. مفتی که کاسه‌ی داغ‌تر از آش می‌نمود، در صدر کاروان نشسته که به سوی خیالستان سفر می‌‍کند. همه مصروف اند و فرد که محکوم به مرگ است صحنه را برای آنان واگذار کرده و پی کارش می‌افتد.

حس‌ بویایی و کنجکاوانه‌ی بچه‌ی فیلم خود نمادی است که تفسیرهای خاص خودرا دارد. تصور وبرداشت افراد از گناه و قداست. حرف‌های خودرا دارد.  دوستان که فیلم را دیده اند واز آن برداشتی دارند لطفا شریک سازید. حداقل گفته می‌‎توانم که پرفیوم دنبال گم‌شده‌ی زندگی اش هست که با بوییدن آن عطر نه تنها که آن را در می‌بابد بلکه تمام زندگی‌اش را وارونه می‌سازد. او را نه تنها که وادار به حفظ آثاری از دست رفته اش را که به گونه‌ی غیرعمدی از دست می‌دهد وا می‌دارد بلکه تلاش می‌کند که تمام آنچه را که مردم تصور دارد با بویی که از آن عطر بر می‌خیزد به چالش بکشد. هرچند که نمی‌شود آن را اگاهی نامید بلکه انقلاب در نگاه افرادی هستند که سطحی می‌نگرند.

نکته‌ی دیگر که در ان است همان عشق است. عشق که هنوز به آن نظری واحدی نیست. عده‌ی آن را آتش بنیادافگن می‌خواند وعده‌ی آن را گوهره‌ی هستی و جهان که در آن زندگی داریم میدانند. بهرصورت، همان برجسته‌گی تاثیرات در آن بیشتر است که منجر به جنون شده  واز کشتن افراد دست بر نمی‌دارد تا عطر عشق وآن دختری هستی‌اش را از نو بسازد وحفظ کند. عشق همان جنونی است که ریشه در لذات جسمانی دارد. هرچند که چنین قضاوت کردنش ممکن گران باشد، اما این نکته را می‌توان در آن دید.

مراسم روز عروسی

نگاهی افراد متجسس واهل تحقیق می‌تواند در بستر اجتماع بالخصوص روستاهای دور دست کشور نکات و داشته‌های عظیم فولکوریک مردم را بیابد که هنوز روی آن کارصورت نگرفته و از ثبت و معرفی باز مانده است. یکی از موارد که کمتر به آن توجه صورت گرفته ،فرهنگ عامیانه  و مردمی است. فرهنگ عامیانه در حقیقت حیثیت مادر را در فرهنگ و داشته‌های فرهنگی یک جامعه و ملت دارد.

عدم توجه به فرهنگ عامیانه سبب شده که بسیاری از داشته‌های فرهنگ مردمی به دست فراموشی سپرده شود و نابود گردد. هرگاه نگاهی عمیق و جستجوگرانه به داشته‌‍های فرهنگی سرزمین خویش بی‌اندازیم، می‌توان به غنایی و وسعت آن پی ببریم. در این یاد داشت کوتاه، مراسم عروسی را با دوستان به معرفی می‌گیرم.

درقدیم معمول بود که مردم در روستاهای دور دست، محافل شب نشینی، عروسی وسایر شب‌های خوشی شان را با غزل‌گویی، قصه‌گویی، حمله خوانی و شاهنامه خوانی سپری می‌نمودند. هرچند این رسم‌ها باقیست؛ اما دیگر آن رنگ و بوی سابق خود را ندارند. کمتر عروسی‌ای را می‌توان سراغ داشت که با همچو برنامه‌ها و رسوم فعلا تجلیل شود.

هجوم سیل‌آسایی تکنالوژی و فرهنگ بیگانه سبب شده است که مردم از فرهنگ و داشته‌های قدیمی شان بیگانه شود. سرعت انتشار اینگونه وسایل تو انسته است که دیگر بساط غزلگویی وقصه خوانی را برچیند و خود جاگزین آن گردد. آمدن موتر و سایر امکانات محافل عروسی را که عروس در آن زمان با اسب از یک مکان به مکان دیگر انتقال داده می‌شد، بگیرد.

در قدیم معمول بود که اسب را آرایش و زینت داده و به گردن آن چادر مقبول را می‌بستند و عروس را از خانه پدرش تا به خانه‌ی داماد به ٱن انتقال می‌دادند. حین عبور از یک محله به محله‌ی دیگر، باشندگان که در مسیر راه آن قرار داشتند آتش "1" روشن می‌کردند و در بدل ٱن پول وسایربخشش‌های خانواده‌ی داماد را دریافت می‌نمودند. نزدیکان داماد با نزدیک شدن عروس به منزل داماد رقص ویژه را که دختران، زنان و بعضی کودکان انجام می‌داند، از عروس و داماد پذیرایی می‌نمودند.

این رقص را پوفی می‌گویند. دختران و زنان با دستمال‌ها و گوشه‌های چادر شان که در دست می‌گرفتند به رقص که ویژه هزاره‌ها اند، عروس را به سوی خانه‌ی داماد همراهی می‌کردند. صدایی را نیز همراه با این رقص از گلو خارج می‌کردند که شبیه به صدایی کبوتر می‌ماند که در لانه‌ی خود صدا می‌کشد. الخوم‍چی، پوفی و رقص‌های ویژه را می‌توان در مراسم عروسی هزاره‌های ساکن ولایت غزنی و ولسوالی‌های اطراف آن مشاهده نمود.

ترانه خواندن با کف زدن و دایره زدن از نکات دیگر مراسم عروسی این مردم اند. دختری در میان خیل از دختران دایره را گرفته به بیت خوانی می‌پردازد. بعضا دایره را یکی می‌زند وبیت را دیگری می‌خواند. دیگران همراه انان می‌خوانند. رقص دست جمعی می‌کنند و بیت‌های گروهی می‌خوانند. متاسفانه که این رسوم در حال نابودیست و کمتر مراسم این روزی با این گونه عنعنات تجلیل می‌شود.

عروس در آستانه‌ی در با استقبال دیگر نیز همراه است. گل‌های تازه را همراه با شیرینی بالای سر عروس پاشانده و قدمش را مبارک می‌گویند. قبل از اینکه به خانه‌ی داماد قدم بگذارد، گوسفند یا مرغ را که توسط خانواده‌ی داماد ذبح می‌گردد پیشانی عروس نشانی می‌شود. بعداز نشستن و گذری چند لحظه‌ی عروس و داماد را غذا می‌دهند. قبل از اینکه غذا بخورند، دست و پای آنان را در یک ظرف شسته  که این موارد کمتر معمول اند.

داماد لباس نو که توسط خانواده‌ی خسورش تهیه داده شده است را می‌پوشد. لنگی می‌بندد. گلبند‌های خمک دوزی، چادر خمک دوزی، کلاه  دست دوختی و دستمال‌های خمک دوزی که واقعا زیبا و ظریف دوخته می‌شود، از بخش‌های دیگریست که داماد از خانواده‌ی عروس دریافت می‌کند.

داماد که کمرش توسط خسور محکم بسته شده است، انتظار باز شدن آن را توسط یکی از رفیق‌ها و آشنایان می‌کشد. خسور داماد نظر به توانایی وعلایق خودش، مقدار پول را به عنوان دعای خیر در دستمال پیچانده و در کمر داماد می‌بندد. همین طور این رسم برای عروس هم انجام می‌شود. این موارد در حقیقت همان دعایی خیر خانواده‌ی عروس است که به داماد وعروس تقدیم می‌شود.

شب همچنان با غزلگویی مخصوص بنام"دیدوی یاهم دو ودی" گرم نگهداشته می‌شود. مهمانان که این هنر را بلدند بدون کدام تعارف و بیگانگی، محفل عروسی را گرم می‌کند. بعضا دمبوره می‌نوازند. دوبیتی‌های که بیانگر رنگ و بویی محفل اند توسط غزلگویان و هنرمندان محلی خوانده می‎شود. ناگفته نماند که تنها مردان نیستند که هنر غزلگویی را آشنا و بلدیت دارند، بلکه بانوان بهتر از مردان در این بخش توانایی و استعداد دارند.

 

بامیان و فرصت‌های اعتراض

جشنواره‌ی موسیقی به مناسبت روز جهانی جوانان دربامیان فرصت برای همدلی وهمگرایی هنرمندان، جوانان و سایر شهروندان کشور است. این تنها جشنواره‌ی موسیقی و تجلیل از روزجهانی جوانان نه، بلکه میثاق وتعهد در برابر تمدن و عظمت بوداست که همد لان را در فضایی آبی رنگ آسمان بامیان گیرد اورده است.

جشنواره‌ی موسیقی در بامیان را می‌توان نوع از اعتراض در برابر سایه‌ی سنگین سنت‌های ناپسند وباورهای طالبانی قلمداد نمود. اعتراض که می‌خواست به هرات شکل بگیرد ولی تحریم شد. از کابل صدا بلند کرد و سرکوب شد. در جاغوری گام برداشت ولی گودال‌های بزرگ را حفر نمودند. هنرمندان  علاقمندان هنر تشخیص دادند که بامیان و آغوش بودا، دره‌های بزرگ  و آسمان شفاف و  آبی رنگ بامیان می‌تواند گوش خوب برای شنیدن این صداهای خفه شده باشد.

آنان با این گردهمایی و جشنواره میثاق و تعهد دربرابر بودا و مدنیت بستند. بودایی که نمادی از تاریخ و تمدن ماندگار در تاریخ این جغرافیا دارد. تعهد به این پیکره‌ها و خدایان چندین قرن به معنایی بازگشت به عصر حجر و عقب‌گرد به تاریکی نیست، بلکه پیمان دوباره برای ترمیم و احیایی هویت این مدنیت عظیم است. مدنیت که در میان دره‌ها و کوه‌های پرفراز و نشیب بامیان روزگاری انقلاب عظیم تمدن بشری را به خود اختصاص داده بود. قامت استوار شمامه وصلصال گواه برتاریخ و تمدنی دارد که کمتر نظیرش را می‌توان یافت.

بودا از چندسالی به این سوست که برزبان رسانه‌‌ها جاریست و حرف از بازسازی دوباره آن زده می‌شود، اما تبعیض، افکارطالبانی وبی‌کفایتی مقامات مسوول سبب شده که همچنان در سکوت معنادار بی‌ایستد ونظاره گر جسم‌های سرگردان وبی‌روح فرزندانش باشد. بودا که به مثابه‌ی مادر است بر فرزندانش دین سنگین دارد. ادای این دین برفرزندان که در این یکدهه زیست واجب بود که نکرد، اما نسل جوان و متعهد به بهانه‌ی روز جوانان و جشنواره‌ی موسیقی، زمینه را برای گام‌های بعدی مساعد ساخت. تا باشد که هم دین مادر را ادا کند و هم مسولیت را که متوجه آنان می‌شود عهده دار شود.

شب به یادماندنی جشن موسیقی بامیان سیلی محکم برصورت مقامات و مسوولین بی‌کفایت بود. مسوولین که حتی نتوانست فرصت را برای احیایی مجدد این پیکره‌های بزرگ تاریخی با کمک وحمایت مالی یونسکو مساعد سازد. تاریخ همه‌ رویدادها را در خود می‌گنجاند وبرای نسل‌های آینده می‌سپارد. روسیاهان رو سیاه‌تر خواهند شد.

هنرمندان دربرابر قامت شکسته‌ و خمیده‌ی بودا با حنجره و صدای دل‌انگیز پیام صلح وهمدلی را در تارهای گیتار و دمبوره، دهل و رباب، هارمونیه و غیچک درمیان کوه‌های سر به فلک و آسمان آبی رنگ بامیان به خوانش گرفتند. آنان نسل اعتراض و احیاگر فرهنگ و تاریخ اند. نسل که حضورش چهره‌های فاسدین را شرمنده، دزدان را رسوا و بی‌کفایتان را انگشت نشان جامعه و مردم می‌سازند.

نسل اعتراض ومتعهد دیگر به افکارگلبدینی، اندیشه‌ی طالبانی وشعارهای پوچ حکومت‌های نا اهل یکدهه‌ی گذشته باور ندارند. آنان هر کدام با ابزار و مهارت‌های هنری شان می‌خواهد که حنجره‌ی برای بیان دردها وحقایق باشند که شهروندان را سالیان سال آواره، سرگردان و ازهمدیگر دور داشته اند. جشنواره‌ی موسیقی به بهانه‌ی روزجوانان فرصت خوبی برای گردهم آمدن و همدلی با خویشتن خویش بود. خویشتن که باخویش توسط بیگانه بیگانه شده است.

هرچند واکنش قشر متحجر را باخود داشت، اما دیگر کافیست که بداند این فتواها جز همان اطراف دخمه‌های مفتی مفتخوار نمی‌چلد. آنان می‌دانند که یکدست شدن جوانان زنگ خطر برای تنگ شدن فعالیت قومندان‌ها باج ده به آنان، زورمندان محلی، رهبرنماهایی خواهند شد که سالیان سال با بازی کردن با احساسات قومی، زبانی وسمتی مردم را نشخوار کرده است.

هرچند تابحال می‌توان احساس کرد که حضور این گروه در جامعه قدغن، برنامه‌هایش با فتوایی جهاد روبروست و نامه‌ی نوشته شده‍‌ی تکفیری آنان در جیب مفتی نهفته است، اما یک آغاز و گامی به سوی مبارزه با خرافات، دگم اندیشی و اندیشه‌های طالبانی بود. تهدید به تکفیر، الوده شدن به گناه که هنوز خود تعریف از آن ندارد و حرکت خلاف باورهای دینی از جمله دلایل میان تهی آنان برشمرده می‌شود. این فتوا و باورهای کهنه دیگر کمتر خریداری دارد، اما هنوز سایه‌های آنان سنگینی می‌کند.

حضور پرشور مردم و جشنواره‌ی بی نظیر موسیقی توانست که فضایی دوستانه و صمیمی را میان مهمانان و میزبانان بیشتر کند. لبخند برلبان میزبانان جاری ومهمانان را حیرت زده نمایند. بودا را خشنود و بامی‌را ماندگارتر سازد. بودا دوباره جان بگیرد وبیش از هر زمانی دیگر ماندگار شود. بودا خوب درخشید و خوب پذیرایی از مهمانان کرد.

نسل اعتراض در برهه‌ی خاص زمانی قراردارد. رشد افکار طالبانی وبازگشت به دهه‌های تاریکی از یک سو ومدرنیزه شدن جامعه درباطلاق سنت حاکم برجامعه و چالش‌های جدی آن از طرف دیگر. تنها همدلی و تعهد می‌تواند گام‌های بعدی را هموار تر و فرصت‌ها را بیشتر سازد.

جشنواره‍‌ی موسیقی به مناسبت روز جوانان در دره‌ی بامیان بسیار را شگفت زده کرده است. قلم‌ها را وادار به نوشتن کرد. شاعران را به سوی سفر خیال وشعر برد. عکاسکان را کنجکاوتر و گزارشگران را بیشتر به وادار به واکاوی نمود تا باشد که چیزی از این شب و روز به یاد ماندنی در خورجین برای سایر شهروندان که نتوانستند در این برنامه حضور برسانند بیاورد.

شهروندان بامیان در این چندسال خوب درخشیده اند. از اعتراضات مدنی شان تا برنامه‌های فرهنگی. درخشش شان درکانکور ومیزبانی از مهمان‌های دور و نزدیک. آنان توانسته اند که قامت شکسته‌ی بودا را بابرنامه‌های بی‌نظیر و زیبایشان همچنان استوار نگهدارند. بامیانی‌ها هسته‌ی اعتراضات مدنی ومسالمت‌آمیز. روزگار به کام‌تان و موفقیت‌های مزید برای شما تمنا دارم.

 نوت: نشرشده در روزنامه اطلاعات روز

مدرسه نمایش آرزوی کودک افغانستانی و ظلم ایرانی


مدرسه، نه آنِ است که به آن مکتب می گوییم. مدرسه فراتر ازیک مکتب است. مدرسه بیش آز آن‌که مکتب ومدرسه باشد، عشقِ مدرسه رفتن است. مدرسه بیش از آن‌که به محلی برای تحصیل و تعلیم اطلا...ق شود، راوی رنجی است که کودک افغانستانی در دیارهمسایه‌ی‌مان «ایران» برای رسیدن به «مدرسه» کشیده است. مدرسه پندارش این است که چطور مدعیان مدرسه و حوزه با شعار شیک و زیبای «اسلام مرز ندارد»، برمسلمانان رنجِی را جاری می‌کنند که یک نامسلمان از دیدن این رنج می‌گرید. مدرسه، فرشته و آرزوهای کودکی و انسانی اوست. آرزوها و کودکی‌هایی که تلخ می شود و افغانستانی می‌شود. مدرسه، روایت واقعی زندگی یک فرشته‌ی افغانستانی در درون یک فکر ایرانی است‌ که برای ما روایت می‌شود. روایت مدرسه و شوق مدرسه رفتن و جبر بازداشتن ازمدرسه‌ و ده‌ها رنج زندگی برای یک افغانستانی در ایران، دیدنی و ستودنی است. مدرسه باید دیده شود و خوانده شود. مدرسه باید گلایه شود و شکوه شود. مدرسه فیلمی است که چنین روایت کرده است:
فیلم مدرسه، ساخته‌ی اسد سکندر پس از دو سال و اندی، دیروز در مرکز فرهنگی فرانسه، واقع در لیسه‌ی عالی استقلال، به پرده‌ی نمایش رفت. این فیلم راوی رنج‌های یک افغانستانی در محیط ایران است. افغانستانی‌ای که شوق مدرسه‌رفتن دارد و ایرانی که افغانستانی را پست‌تر از یک انسان می‌داند. مدرسه، سرگذشت یک خانواده‌ی مهاجرافغانستانی است که پس از حمله‌ی روس‌ها به ایران مهاجر می‌شوند. مدرسه، روایت یک سرگذشت غم‌ناک و بررسی یک رفتار غیرانسانی انسان ایرانی به انسان افغانستانی است.
فرشته، دختر کوچک افغانستانی است که آرزوی مدرسه رفتن در دیار مهاجرت را دارد. او در عین حالی که مهاجر است، نمی‌داند که مهاجر و مدرسه در مکانی که او مهاجر شده است، دو چیز غیرقابل جمع است. فرشته نمی‌داند که خانواده‌ی فقیر او توانایی فرستادن او را به مدرسه ندارد. اما، فرشته به آرزوی خود می‌رسد. خانواده‌ی فرشته که اسناد مهاجرت ندارد، با مشکل موفق می‌شود فرشته را به مدرسه بفرستد. اما آرزوی تحقق یافته‌ی فرشته و تلاش طاقت‌فرسای خانواده‌ی او، چند صباحی بیش دوام نمی‌آورد. فرشته، راحت‌تر از آن‌چه تصور می‌شود، از مدرسه اخراج می‌شود.
وضعیت زندگی خانواده‌ی فرهاد خوب نیست. وی در یک شرکت تولیدی کار می‌کند، مزد ناچیز او، نمی‌تواند که تمام احتیاجات خانواده را برآورده سازد. راحله، خانم فرهاد نیز به کمک شوهر در سر و سامان‌دادن زندگی و ادامه‌ی درس فرزندش فرشته می‌شتابد. وی، در خانه‌ی صاحب کار شوهرش به تمیزکاری و آشپزی مصروف کار می‌شود. زن جوان و زیبای‌ افغان، جایی در گوشه‌ی دل صاحب کار شوهرش می‌کند. صاحب خانه در صدد راه اندازی تله‌ای برای به دام‌انداختن این زن می‌افتد.
صاحب کار شوهر راحله، زن و فرزندانش را به یک سفر سیاحتی و دیدار دوستان به تهران می‌فرستد تا در خلوتی که برایش پیش می‌آید، پلان شومش را بر راحله تطبیق کند. فرهاد که از اخراج شدن فرشته به شدت غمگین است، درصدد یافتن راه حل و فکری برای ثبت نام‌ دوباره‌ی آن می‌افتد. مرد ایرانی که در این کارگاه با وی در تماس است، پیشنهاد دادن 500 هزار تومان رشوت به مدیر مدرسه را می‌کند؛ پولی که فرهاد و خانواده‌اش از داشتن آن عاجزاند.
این تنها فرهاد نیست که به فکر یافتن این پول میافتد، بلکه فکر راحله را نیز مشغول ساخته است. در یکی از روزهایی که راحله مصروف پختن غذای شب برای صاحب کار شوهرش است، مورد تجاوز قرار می‌گیرد. صاحب کار فرهاد به خاطری که بتواند آن‌ها را در گرو‌ خود داشته باشد، تهمت دزدی پول را به فرهاد می‌بندد.
دادگاه نا‌عادلانه‌ی ایران، نه تنها که از ظلم روا داشته شده بر این خانواده‌ی افغان دفاع نمی‌کند، بلکه فرهاد را به جرم دزدی به زندان می‌فرستد. وی که سال‌ها آرزوی داکتر‌شدن دخترش را در سر می‌پروراند، در گوشه‌ی زندان گیر می‌ماند و ناامید می‌شود. علی، که دوست فرهاد است، به کمک وی شتافته و به پیشنهاد فرهاد، خانواده‌ی وی را از ایران خارج می‌کند. رفتن قاچاقی خانواده‌ی فرهاد از ایران به سوی غرب، خود حکایتی دارد.
شخصیت‌سازی در فیلم مدرسه تحسین‌برانگیز است. با وجودی که شخصیت‌های این فیلم افراد حرفه‌ی نیستند؛ اما به خوبی توانسته‌اند که از عهده‌ی اجرای‌ صحنه‌های سخت و سنگین آن برآیند. به باور منتقدان سینما، این فیلم درمیان فیلم‌های افغانستانی ازجایگاه ویژه‌ا‌ی برخوردار است. به باور ممنون مقصودی، استاد دانشکده‌ی سینما و تیاتر دانشگاه کابل، اسد سکندر با ساختن و نمایش این فیلم، نه تنها که به شهرت کامل رسید، بلکه دردهای ناگفته‌ی مهاجران را که کسی جرأت بیان آن را نداشت، به خوبی انعکاس داد.
هرچند منتقدان فیلم و سینما، کار اسد سکندر را نسبت به کارهای انجام‌شده در عرصه‌ی سینما و فیلم در افغانستان برجسته می‌دانند؛ اما با در نظر داشت معیارهای جهانی وسینماهای بین‌المللی، مشکلاتی را نیز متوجه‌‌ این فیلم می‌سازند.
بافت و ترکیب‌ ملیت‌های ساکن در افغانستان در این فیلم به خوبی انعکاس یافته است. هم‌دلی، وحدت و برادری که آرزوی دیرینه‌ی مردم است در آن به خوبی به مشاهده می‌رسد. فرهادی که در کنج زندان گیر مانده است، تاجیک است و از علی هزاره طلب کمک می‌نماید. علی به کمک فرهاد و خانواده‌اش شتافته و در خارج‌کردن خانواده‌ی فرهاد از ایران کمک می‌کند. علی درجست‌وجوی قاچاق‌بری می‌افتد و با پشتون هم‌وطن خودش مواجه می‌شود و خانواده‌ی فرهاد را به غرب می‌فرستد.
این ترکیب و سهم اقوام در حل مشکلات هم‌دیگر، از نکته‌های برجسته‌ی این فیلم است که هر بیننده‌ای را به حس همدلی و اتحاد فرا می‌خواند. اتحادی که آرزوی دیرینه‌ی مردم افغانستان است و تا هنوز نتوانسته‌اند به شکل درست و واقعی به آن دست یابند. هرچند توده‌ی مردم باهم نزدیک اند و مشکلی ‌احساس نمی‌کنند؛ اما دامن‌زدن مسایل قومی، زبانی و سمتی از سوی مقامات و سران قومی بر آنان، بی‌تاثیر نبوده است.
نمایش فیلم مدرسه در میان جمعیت انبوهی از استادان دانشگاه، دانش‌جویان، نمایندگان پارلمان، فعالان مدنی و سینماگران، با استقبال گرم مواجه شد. صحنه‌های غمگین‌کننده‌‌ و دردناک این فیلم، اشک در چشمان تماشاگران جاری ساخت. کم‌تر کسی را می‌توان یافت که از آن همه ظلمی که بر شخصیت داستان می‌رود، اشک نریخته باشد. تماشاگران درختم این نمایش، با ارایه‌ی نظرها و دیدگاه‌های‌ شان فیلم اسد سکندر را تبریک گفته و به رهبران سیاسی افغانستان پیشنهاد نمودند تا برای یک‌بار این فیلم را حتماً تماشا کنند.
یک‌تن از تماشاگران می‌گوید که تماشای این فیلم برای رهبران سیاسی و بزرگان قومی لازمی است، تا با استفاده از صحنه‌های دردناک این فیلم، به مشکلات مهاجران پی‌ببرند. به باور‌ این بیننده‌ی فیلم، تمام مشکلات و مهاجرت‌هایی که صورت گرفته از عدم کارایی و مدیریت بزرگان سیاسی بوده است. به باور‌ بسیاری از بینندگان، فیلم مدرسه می‌تواند حرف‌های ناگفته‌ی شهروندان را به مقامات و رهبران سیاسی بگوید.
اسد سکندر درباره صحنه‌های گنجانیده شده در فیلمش می‌گوید: «ممکن است صحنه‌های این فیلم برای کشور‌ جمهوری اسلامی ایران ناخوشایند به نظر برسد؛ اما با ایجاد این فیلم، هیچ‌گونه قصد تحقیر وتوهین را نداشته‌ام». به گفته‌ی سکندر، سازنده‌ی فیلم مدرسه، هدف از ایجاد این فیلم، متوجه‌ساختن جمهوری اسلامی ایران به برخوردهای ناسالمی است که با هم‌شهریانش دارد، تا در برخورد و شیوه‌ی رفتارش بازنگری نماید. از آن‌جایی که‌ ایران خود عضویت سازمان ملل متحد را دارد، ولی در برابر این تعهدات بین‌المللی خود صادق نیست‌؛ بسته کردن دروازه‌های مدرسه به روی شهروندان افغانستان، خود نقض‌ میثاق‌های بین‌المللی است. فرهاد در گفت‌وگوهای این فیلم از این رژیم انتقاد نموده و کافربودن غرب را بر اسلامی‌بودن ایران ترجیح میدهد. به باور وی، غرب فرصت آموزش را برای شهروندانش مساعد نموده و دیگر از تجاوز خبری نیست. به انسان‌ها به دیده‌ی انسان می‌نگرد و دروازه‌های مدرسه را بر روی کسی نمی‌بندد.
خانواده‌ی فرهاد، به دستور وی ایران را ترک می‌کند. رسیدن به غرب فرصتی دوباره برای فرشته است تا آروزهای پدرش را تحقق بخشد. وی به مدرسه می‌رود‌ و تحصیلات دانشگاهی‌اش را کامل می‌کند. از دانشکده‌ی طب‌ سند فراغت می‌گیرد و در یکی از بیمارستان‌های شهر وظیفه می‌گیرد؛ آرزویی که فرهاد برای رسیدن به آن در کنج زندان جمهوری اسلامی ایران می‌پوسد.
موزیک و صدای گنجانیده شده در حرکات و قسمت‌هایی از این فیلم، خود زبان گویای‌ رخدادهایی است که یکی را پی دیگر، قبل از وقوع آن، وارد ذهن تماشاگر ‌می‌کند. هرچند که این موزیک‌ها تمام زاویه‌های پنهان حادثه را می‌نمایانند؛ اما‌ بیننده، بیش از حد منتظر رخداد بعدی می‌ماند. بعد عاطفی فیلم مدرسه، همراه با رخدادهای دردناک، به جذابیت آن افزوده است.
فیلم مدرسه، در ولایت هرات اجرا و کامل شده است. قلعه‌ی اختیارالدین هرات، از جمله جاهای تاریخی است که زندان ایرانی‌‌ها را منعکس می‌کند. تصویر‌سازی این فیلم، به باور‌ اکثر منتقدان، خوب انجام شده است. قرابت هرات با مشهد ایران و تاثیر‌پذیری از فرهنگ هم‌دیگر، سبب شده است که سکندر، این ولایت را برای ساختن این فیلم برگزیند.
فیلم مدرسه، قرار بود دو سال پیش ‌در مرکز فرهنگی فرانسه ‌به نمایش گذاشته شود؛ اما به دلایل نامعلومی از نمایش و نشر آن جلوگیری شد. هرچند که اسد سکندر صحنه‌های گنجانیده شده در فیلم را بی تاثیر نمی‌داند؛ اما دلیل روشن آن هنوز بر کسی معلوم نیست. وی علاوه نمود که تمام برنامه‌ها و آمادگی جهت نمایش این فیلم گرفته شده بود و یک روز قبل از نمایش، با مراجعه به مرکز فرهنگی فرانسه، آنان از گشودن این مرکز برای نمایش خود‌داری کردند.
اسد سکندر می‌گوید که مرکز فرهنگی فرانسه دلیل ممانعت و اجازه‌ندادن نشر این فیلم را در این مرکز نامه‌ی مقامات بلندپایه‌ی حکومت افغانستان و سفارت فرانسه می‌داند. هرچند وی، از دیدن نامه و آن حکم خبر ندارد؛ اما نشر دوباره‌ی این فیلم‌ را گامی مثبت به سوی بیان حقایق وارزش‌دادن به کار هنرمندان می‌داند.
سکندر در پاسخ به این‌که ممکن است جمهوری اسلامی ایران در مقابل این فیلم واکنش نشان دهد و به آزار و اذیت افغانستانی‌ها بپردازد، به روزنامه‌ی اطلاعات روز گفت: «دست‌زدن به آزار و اذیت افغان‌ها در شان فرهنگ متعالی ایران نیست و اگر ‌انتقادی را درباره‌ی فیلم داشته باشند، من حاضرم تا در مباحثه‌ها و گفت‌وگوهای روی میز همراه‌شان بنشینم». به باور سکندر، هر مشکلی می‌تواند از راه گفت‌وگو حل شود و این هم جزوی از آن است. اسد سکندر هرنوع آمادگی را در رابطه به پرسش‌های مطرح شده از سوی جمهوری ایران را در یک میز مذاکره و گفتگو اعلان نمود.

  نوت: قبلا در روزنامه اطلاعات روز به نشر رسیده بود.

تقویم‌های ناقص چاپ کابل

تقویم دفتر سرگذشت سال است. سال که آغاز و پایانش در برگه‌های رنگارنگ آن ثبت و از ان به عنوان یادنامه‌ی گذر زمان یاد می‌نماییم.  به نظر بعضی‌ها تقویم چیز اندک و بی اهمیت است اما بی خبر از اینکه بزرگان چون خیام برای ترتیب و تدوین آن خون دل خورده است. بسیاری از دست‌آوردها و کشفیات گذشتگانراساده و بی اهمیت تلقی می‌کنیم در حالیکه برای یافتن و درک آن زحمات وتلاش‌های زیادی صورت گرفته است.  از اصل دور نرویم وهدف از یادآوری این نکته نه توصیه به جوانان است و نه هم بزرگ نمایی و فهم بالای نگارنده متن ازمسایل بلکه این یاد آوری از تقویم پیش مقدمه‌ی بود برای تقویم‌های ناقص چاپ کابل.

تقویم‌های چاپ کابل با امکانات ومطبعه‌های مدرن به گونه‌های رنگارنگ و زیبا به زیور چاپ آراسته می‌گردد. تقویم‎‌ها دیگر به گونه‌ی ساده و سیاه وسفید گذشته کمتر دیده می‌شود. مشتری این‌دسته تقویم‌ها هم کمترشده اند.قطع‌های مختلف تقویم بیش ازهمه تغییری را در تاریخ‌چه‌ی تقویم‌های چاپ کابلواردکرده است. از تقویم‌های جیبی و خورد گرفته تا تقویم‌های روی میز، دیواری و حتی در کلیدبندهای موتر و موترسایکل نیز جا باز کرده است.

از زیباترین عکس‌های دختران سینمایی جهان تا قهرمان‎‌های خود ساخته‌ مردم، همه و همه در برگه‌های تقویم راه باز کرده است. اشکال ندارد تنوع در بازار تجارت ورقابت‌ چیزی جز این نیست که بتوان از هر دریچه‌ و روزنه‌ی شغلت را تبلیغ کنی و مشتریان را جذب خود نمایی. همه این‌ها قابل قبول. اما و اماهای دیگر.

تقویم را همانطور که گفتیم یادواره‌ی تاریخ گذشته است اما نه تاریخ. تاریخ سرگذشت گذشتان را با ارایه شواهد واسناد ارایه می‌کند؛ اما تقویم آن رخدادها را از لای برگ‌های تاریخ بیرون آورده ودربرابر دیدگان مردم قرار میدهد. این یادآوری از روزهای تاریخ می‌تواند فرد را در مقابل رخدادها قرار دهد و به قضاوت بنشانند. فرد مختار است خواه حامی آن باشد وخواه هم علیه آن موضع گیری نماید. آنش از خیطه‌ی صلاحیت ورقه‌های تقویم خارج است.

هر آنچه که در برگه‌های تقویم می‌توان یافت رخدادهای تلخ و درد ناک است که هر بار یادی آن زندگی را در کام بشرتلخ می‌کند. کمتر از روزهای خوشی و شادی آفرین در تقویم ذکر رفته است. جنگ جهانی دوم، جنگ جهانی اول و کشتارهای نمی‌دانم چی وچی همه و همه از عنوان‌های برجسته‌ی این تقویم‌ها است. شاید این‌جاست که سنگینی بار سنت حاکم را بر جامعه حس کنی.

درمیان انواع از اتفاقات و رخدادها در تاریخ روزهای خوشی و شادی آفرین بسیاری اند که به حاشیه رانده شده است. روزهای چون: روزجهانی عشاق، روزجهانی آزادی و روز بوسه را می توان نام برد.ازجمله روزهای که برای خود نویسنده هم کاملا جدید می‌نماید "روز بوسه" است. من روزی را به این نام تا بحال نشنیده بودم و برایم تازه‌گی داشت. دلیل آن هم نداشتن اطلاعات، بسته بودن جامعه وعدم درج آن در تقویم‌ها می‌باشد. از روزهای چون روزجهانی دهقان، روزجهانی مادر، روزجهانی معلم... شنیده بودم ؛ اما با مواجه شدن با این روزکاملا تعجب کردم.

روی صفحه کامپیوترم در فضای مجازی بالا و پایین دور می‌زدم و تا اینکه چشمم به ادرس سایت خبرگزاری دوچه وله افتاد. در آن‌جا تصاویر دختران فیشنی با لب‌های زینت یافته با رنگ‌های سرخ را دیدم که با عنوان درشت "روز بوسه" یاد رفته بود. آنگاه بود که مطلب را نوشتم و شکوه‌ی از ناقص بودن تقویم‌های کابل کردم.

جوانان شیک پوش‌کابل بخاطر عدم درج این روزها در تقویم کمتر از وجود چنین روز در تاریخ خبردارند. شاید هم تنها افراد که یکبار مهاجرت‌های ناخواسته دوران خفقان را تجربه کرده باشد با نام این روزها درکشورهای همسایه آشنایی داشته باشد، اما در افغانستان معمول نبوده ونیست. دلیل آن هم همان شرایط اجتماعی و فضای بوده می‌تواند که از آن تذکر رفت.

به باور عده‌ی درج این‌گونه روزها زمینه را برای ترویج فساد درجامعه باز می‌کند؛ اما از آن‌جای که افغانستان سال‌هاست درگیری جنگ بوده و مدام احساس کم بودی محبت می‌کند درج این روزها در تقویم می‌تواند محبت را همراه با شادی برای مردم به آرمغان بیاورد.

واقعیت‌ها درحاشیه

تقویم‌های کابل همانند رسانه‌هایش در زیر سایه‌ی ترس و تهدید‌های زورمندان است. تاجای را باید حق داد اما باید راه را برای رفتن به سوی دهکده‌ی جهانی شدن باز کرد. از آن‌جایکه تقویم‌ها وظیفه نمایاندن اتفاقات ورخدادها در تاریخ را دارد، آن روزها درج شده و انعکاس داده شود. تقویم‌های امروزی بجای اصلیت درکارخویش به فرع‌های تجارتی پرداخته اند.

تقویم‌ها موثرترین برگه‌های تبلیغات شناخته شده است. هرچند نوعیت چاپ و کاغذهای بکار برده شده در آن بر قضاوت وانتخاب شهروندان تاثیردارد؛ اما  امتیاز را که می‌توان نام برد در این است کهزینت تاقچه‌های منزل هر شاه و گدا شده می‌تواند. هرچند گدایان کمتر می‌تواند تقویم بخرند، اما از فضل و کرم تبلیغات شرکت‌ها  و توزیع‌های مفت و مجانی گدایان نیز صاحب تقویم می‌شوند.

راستی شما از کدام دسته از خریداران این تقویم‌ها هستید؟ دسته‌های قهرمان بازی‌های جهادی، مذهبیون معتدل یا افراطی؟ در کنار آن هنرسینما را نیز فراموش نکنیم که توانسته است جا را در میان برگه‌های تقویم باز کند. من از هیچ‌کدام از این‌گونه تقویم‌های که در بالا ذکرش رفت استفاده نمی‌کنم. تقویم که من استفاده می‌کنم چهره‌های آفتاب سوخته‌ی سربازان کشورم را درخود گنجانیده است که شب و روز درگرما و سرمای سوزنده برای دفاع از آب و خاک کشور با دشمنان مردم افغانستان مقابله می‌کند.

جدا ازحاشیه‌های آن، روزهای تعطیلی درج شده در آن است.روزهای تعطیلی دراین‌گونه تقویم‌ها متفاوت است. از دولت مردان به گونه‌ی رسمی تر به نظر می‌رسد؛زیرا آن‌ها اند که تصمیم می‌گیرند و روزها را تعطیلی و رسمی اعلان می‌کنند. در این میان سایر تقویم‌ها مکلف اند تا با پیروی از تقویم رسمی چاپ حکومت تعطیلات شان را درج نماید. اما در تقویم‌های مذهبی به گونه‌ی دیگراست. درگذشت و تولد پیامبر، امامان وایمه‌ از روزهای تعطیلی تقویم‌های مذهبی است. در تقویم‌های حکومتی می‌توان از پیروزی مجاهدین، استقلال و آزادی کشور، سالروز مرگ احمدشاه مسعود و از این گونه روزها دید که به عنوان روز تعطیلات رسمی درج شده است.

 

چهارشنبه سوری

چهار شنبه سوری ازجمله رسم های مذهبی مردمان قدیم آریانا زمین بوده که تا به امروز بعضی ازین رسم ها در دهکده های دور دست افغانستان اجرا می شوند . هرگاه به پیشینه تاریخی این رسم ها مراجعه کنیم به آیین زرتشتی با ظهور حضرت زرتشت در دربار کیانیان بلخی می رسد .کیانیان بلخ آیین زرتشتی را پذیرفتند و برای ترویج و تبلیغ آن از زرتشت حمایت نمودند .آتش ازجمله معجزه زرتشت بود و آن را پدیده مقدس میدانست . دقیقی یکی از شاعران معروف دوره سامانی که خود پیروی آیین زرتشتی بوده و در آغاز جوانی برای ترویج و ثبت آیین زرتشتی و داستانهای کهن این سر زمین گامی های برداشت درباره زرتشت چنین می گوید  :

زرتشت به شاه جهان گفت پيغمبرم
تـرا ســــوی يــزدان هـمــی رهــبـرم
يــكــی مـجــمـــر آتــش بـيــاورد بــاز
بـگـفــت از بهـشـــــت آوريــدم فـــراز
دقيقی بلخی

خود کلمه چهار شنبه سوری مرکب از دوکلمه "چهار شنبه" و "سوری" می باشد .شما می دانید که چهار شنبه در نزد مردم روز نحس و شوم می باشد . و در قدیم برای اینکه بتواند نحسی و شومی این روز را از بین ببرند ، اتش روشن می کردند و از روی آن می پریدند . این پدیده مقدس سبب می شد که نحاست و شومی چهار شنبه را از بین ببرند . درایران امروزی این رسم زنده است و مردم از آن تجلیل می کنند .

چهارشنبه معمولا با نذرات و آتش بازی ها همراه است .درایران این جشن را عموما اخرین هفته ی ماه زمستان و در روزچهارشنبه می گیرند . اما درافغانستان این تاریخ کمی متفاوت است . ایرانی ها روز چهارشنبه اخر سال را با آتش بازی ها جشن می گیرند و سرمای سرد زمستان را پشت سرگذرانده و به پیشواز و استقال از نوروز این برنامه را اجرا می کنند .

یکی از نذرهای که دراین مراسم در افغانستان معمول است پختن "حلوا " است . حلوا را بعداز اینکه پخته شد مقداری از ان را دریک ظرف دیگر گذاشته ودراطرافش شمع روشن می کنند . وقتی شمع ها می سوزند آنان ظروف را که شمع در آن  می سوزد بالای سر اعضای فامیل می گذارند و نیت حفظ و سلامتی ، پذیرفتن نذر را در دل خود نیت می کنند . وقتی شمع حلوا کاملا ختم و خاموش شد حلوا را به مهمانان میدهند . پیش از ختم شدن شمع و کامل سوختن آن از دادن حلوا ابا می ورزند و این مساله را نوع رنگ و بوی مذهبی میدهند و به آن معتقدند .

غزل گویان محلی پاتو

هرگاه درمیان مردم محل در جستجوی فرهنگ فولکوریک و عامیانه باشیم می توان داشته های زیادی فرهنگ عامیانه را یافت که هنوز دست نخورده و ثبت نشده باقیست . بی توجهی به این فرهنگ غنی مردمی سبب شده است که هر روز به فراموشی سپرده شود .

درقدیم معمول بودکه مردم درروزهای سرد زمستان و شب نشینی ها و محافل عروسی به غزل گویی ، قصه گویی ،شاهنامه خوانی ، حمله خوانی و روسومات دیگر محلی بپردازند . هرچند که هنوز این سنت قدیمه و دیرینه درمیان مردم کمی باقیست ولی دیگر ان رنگ وبوی سابق خودرا ندارد .

گسترش فرهنگ غیر بواسطه ی تکنالوژی امروز سبب شده است که مردم دیگر از ان برنامه ها خودداری نموده و بجای ان از وسایل و امکانات امروزی استفاده نمایند . این سرعت نفوذ تکنالوژی درمیان مردم روندی رشد و رواج های قدیمی  را بگیرد .

یکی از داشته های پرطرفداری مردمی فن غزلگویی است . غزل که مشهور به ((دیدو و دو ودی)) میباشد .درین منطقه غزل گویان معروفی بودند که عده ی در قید حیات اند و عده ی هم آن صدا وحنجره ی زیبا را با خود به خاک بردند  . جالب ازهمه اینکه بانوان نیز درین میان بودند که در صنعت غزل گویی دوشادوش مردان بودند و بعضا از آنان پیشی می گرفتند .

از انجای که شما میدانید اگثریت مردم افغانستان هنوز در قید وبند سنت گیر مانده اند و هنوز نتوانسته اند خودرا ازین بند برهاند این منطقه نیز از این امرمستثنا نبوده و به شدت در جدال است . به همین لحاظ است که می خواهم تنها چند تن از مردان را که در صنعت عزل گویی دست بالای داشتند به معرفی بگیرم و از بانوان که هنوز صحبت کردن در مورد انان تابو شمرده می شود بپرهیزم .

علی مدد از منطقه دمجوی پاتو مشهور بنام علی مدد کرنیل یک تن از معروف ترین غزل گویان ((دیدو یا دیدوی)) می باشد . این شخص که هنوز درقید حیات است .وی درجوانی با حنجره وصدای زیبای که داشت به غزل خوانی می پرداخت و از انزمان که بعضی ممانعت ها توسط روحانیون علیه این گروه ایجاد شده بود دست کشیده و دیگر غزل نگفته است . غزلهای این شخص در کست ها ضبط و در اگثر خانه های این محل یافت می شود . بعضا در محافل عروسی فعلی و شب نشینی ها بخاطر زنده کردن ویادی از گذشته نقل مجلس را تشکیل میدهد  .

علی بابا از منطقه گمقول پاتو بوده که وی نیز به گفته ی خودش از ایام که دیگر سرسازگاری را با محیط بسته ی مدرسه نتوانست بیاید به این هنر رو اورد و تاهنوز گاه و بیگاهی غزل می گویید .حنجره صاف و صدایی دلنشینش توانسته است که طرفداران و علاقمندان خاص خودرا پیدا کند . امسال شاعر شناخته شده و محبوب جناب ناصر علی نادر در سفرکوتاه که به افغانستان داشت با این غزل گویی مصاحبه ی را انجام داده و یک غزل چند دقیقه ی اش را نیز ضبط و در اختیار فرهنگ دوستان محلی قرار داده است . شخصا از اقای نادرتشکری نموده و این گامش را در حفظ داشته های فرهنگ عامیانه مردم می ستایم .

محمد اسحاق یکتن از عزل گویان دیگر منطقه پاتو می باشد که فعلا دار فانی را وداع گفته و به حق پیوسته است . ازبارگاه ایزد منان بهشت برین را برایش استدعا دارم . بعضی افرادی دیگر نیز هستند که باین هنراشنایی دارند ولی مهارت هایشان به اندازه  این سه شخص نامبرده نمی رسد .

 

یاداشت کوتاره درباره کتاب دختروزیر

دختروزیر رمانیست که جریان یک نسل کشی منظم وسیسمتاتیک هزاره ها را که توسط دستگاه استبدادی عبدالرحمان راه اندازی شده بود به تصویر می کشد .تصویری که به روایت فیض محمدکاتب هزاره 62% این مردم توسط جلادان خون آشام از دم تیغ گذرانیده می شود و تمام دارایی و اموالشان حلال و اهل وعیالشان به اسارت گرفته شده و به بازار برده فروشی های کابل وهندوستان میرسد .

این کتاب که به قلم دکتر لیلیاس همیلتون که خود طبیب دربار عبدالرحمان بوده نوشته گردیده است . نگارنده ی کتاب می نویسد که هرآنچه را دیدم ، شنیدم و با افرادی این دسته و گروه قومی صحبت کردم نوشته ام .این کتاب روایت مستقیم از شخص است که خود مدت زیادی را به عنوان طبیب دربار کار نمود و از چشم دیدهایش نوشته است . این کتاب درین اواخر توسط حاجی محمد محقق از کشور سویس به کابل آورده شد و توسط گل حسین احمدی ترجمه و انتشارات راه فردا چاپ و به دست نشر سپرد .

هرچند درغیابت و نبود این کتاب هم واقعیات تلخ و تاریک این دوره به همه مردم از طریق تاریخ نگاران و نویسندگان رسیده است . یکی ازاین تاریخ نویسان فیض محمد کاتب هزاره است که با نوشتن کتاب سراج التواریخش تمام آنچه بر این مردم گذشته است را از دست فراموشی و کتمان های تاریخی محفوظ نگهداشته است .کاتب که خود مدت زیادی از عمرش را در دربار سپری نموده و تمام واقعیات تلخ و ظلم های روا داشته شده برمردمش را دیده با قلم توانایش به ثبت و نگارش آن پرداخته است که امروز آثارش زیب و زینت کتابخانه های بزرگ است . دقت درکار و دست بالایش در نویسندگی سبب گردید که بهیقی دیگر ظهور کند واز اتفاقات و حوادث تلخ گذشته بر این جغرافیا و مردم را از افتیدن در پرتگاه فراموشی نجات بدهد.

کتاب دختر وزیر از نثر ساده ی وروان برخوردارست که از شاخصه های رمانی وادبی آن آنچنان برجسته نیست . هرگاه به ساختاری نوشتاری کتاب به دقت کامل نگاه کنیم گفته می توانم که بیشتر حکایت گرهمان محتویات کتاب است که از یک نسل کشی و استبداد روایت می کند ، پس بهتر است جنبه ی تاریخی و نقل تاریخی به این کتاب بدهیم تا به یک رمان ادبی .

چند نکته ی در کتاب دختر وزیر:

اول : افغانستان

افغانستان به مناطق و جغرافیای گفته می شده است که زیر قلمرو حکومت مرکزی کابل بوده و تمام جغرافیای فعلی امروزی بنام افغانستان را احتوا نمی کرده است . افغانستان همانطور که شما در تاریخ نیز میخوانید وآگاهی دارید که عمر چندان دراز و طولانی ندارد، ولی بر اساس حاکمیت یکعده از افرادی متعصب وجعل کار در سرزمین خراسان بزرگ سبب گردید که بیشترین تلاشش را بخرچ بدهند تا ازطریق جعل در تاریخ باشندگان بومی این سرزمین ؛شهروندان بومی این جغرافیا را با داشته های فرهنگی ، قدامت تاریخی و ارتباط با نیاکانش بیگانه سازد . تاجای موفق به این کارهم شده است که این روند توقف نکرده وادامه دارد .

دوم: کلمه ی افغان

واژه افغان درین کتاب از هویت یک دسته ی قومی و گروه مشخص نژادی سخن میراند که امروز بنام پشتون می شناسیم . هرگاه به ساحات مرکزی افغانستان سفر نمایید و ازتمام باشندگان آن جغرافیا بپرسید تاهنوز کلمه ی افغان معادل با پشتون است که حاکمیت امروزی ادامه ی همان سیاست های مستبدانه و جعلکاری در تاریخ را ادامه میدهد تا ازین طریق یک هویت بریده و ناشناخته را برسایر ملیت های موجود در جغرافیای بنام افغانستان تحمیل نماید .

سوم : هزاره یا هزارستان

هرگاه افرادی که از ساحات مرکزی افغانستان به کابل بیاید ویاهم تصمیم رفتن به آن جغرافیا را داشته باشد می گوید از "ازره " آمدم ویاهم به "ازره " میروم . روی این کلمه بحث نمی کنیم که کلمه "هزاره " درست است یا "ازره" اما هرکدام این کلمه برعلاوه ی که اسم یک قوم خاص را با داشته های فرهنگی ، مذهبی و ساختاری ظاهری که دارد بیان می کند ، بیانگر جغرافیا و محل آن نیز می باشد که در آن زندگی می کند . کلمه ی هزاره برعلاوه اینکه بیانگر اسمی یک قوم خاص درین کتاب می باشد نشاندهنده ی جغرافیا و سر زمین آنها نیز می باشد .

هزارستان تا زمان امیر عبدالرحمان خان از استقلالیت کامل برخوردار بوده که بیشتر توسط حکومت های محلی و ملوک الطوایفی اداره و به پیش برده می شده اند . وقتی امیر کابل چشم طمع و خودخواهی اش گشوده می شود به سرزمین هزارستان نمایندگانش را می فرستد تا از حکومت افغانستان اطاعت نموده و جزی قلمروی افغانستان گردند . این مساله خود نشان میدهد که هزارستان از استقلالیت برخوردارد بوده است .

آمیخته ی از افسانه با واقعیت !!!

وقتی انسانها داشتند هر روز جرم را مرتکب می شدند و گناه را انجام میدادند ، فرشته گان ازاین موجود در روی زمین انتقاد کرد و خواهان رسیده گی به وضع آنها شدند تا مانع گناهان بیش از آن گردند . خداوند به فرشته گان دستور داد که تا ازمیان شان عده ی را برای راهنمایی انسانها در روی زمین برگزینند و بفرستند . فرشتگان هاروت و ماروت را به عنوان نمایندگان برگزیده شان معرفی و به دستور خداوند به زمین فرستادند تا انسانها را از گمراهی و سحر وساحری نجات دهند .

این دوفرشته با آمدنشان در زمین نه تنها که نتوانست دستهای آلوده به فساد انسانهای را بگیرند و راهنمایی کنند بلکه خود آلوده شدند و به دام افتادند . خداوند دو گزینه ی را برای سرزنش و تنبهه آنها پیشنهاد نمود که عبارتند از عذاب دایمی دنیا یاعذاب دایمی آخرت؟ فرشتگان عذاب دایمی دنیا را پذیرفتند که تا بحال عذاب الهی را می کشند و درچاه به اسم بابل سر به زیر آویزان می باشند .

هاروت وماروت که در زمین به شکل بشر در آمده بودند و به آب و غذا نیاز پیدا میکنند تا بتوانند ادامه حیات بدهند ، از اولاد بشر کمک میگیرند و در بدلش سحر و ساحری را به شکل مدرنش ترویج و دربدل آن آب وغذایی دریافت می کردند . تا اینکه کار بجای می رسد که ساحران طغیان می کنند و همه از دست این گروه به ستوه می آیند و داد و بیداد ها بالا می کشند .

قرار داستان های افسانوی این چاه که هاروت و ماروت به آن زندانی می باشند درکشوری هندوستان می باشد . ساحری در این کشور اوج می گیرد و حکومت هم احساس خطر می کند و برای اینکه بتواند خاموشانه این پدیده را ریشه کن کند ، طرح را می ریزد و به افرادی دربار خبر می دهند که اعلان بدارید درمیان مردم که حکومت و افرادی درباربه ساحران جایزه های هنگفت خواهد داد ، و برای مسابقه و نشان دادن فن ومهارت های شان تا فلان روز آماده گی بیگرند و در کناری دریای هند جمع شوند .

ساحران تمام تلاشی شان را به خرچ میدهند و روزی موعود فرا میرسد . همه در کناری دریا هند جمع می شوند و منتظر حضوری درباریان و اعلان رسمی مسابقه را می کشند .تا اینکه یکباره حکومت به نیروهای امنیتی شان دستور میدهد که هر انچه ساحرست را دستگیر و به دریا بیندازید . تمام ساحران اینگونه ازبین برده می شوند مگر عده ی از افرادی که به خود مطمین نبودند که میتوانند در مسابقه ی به این بزرگی شرکت کنند باز می ماند . ساحران ماهر به حکم حاکم به دریا انداخته می شوند و ساحران که از مهارت های زیادی برخوردار نبودند باز میماند که سحر و جادوی امروزی از حاصل دست بازماندگان این گروه هستند و در کشوری هندوستان تاهنوز رایج است .

چاپ کتاب بازتاب اندیشه های رهبرشهید درهنر

انجمن خوشنویسان معاصر کویته در سلسله ی فعالیتهای فرهنگی و هنری خویش، طی محفل با شکوهی روز یکشنبه ۱۰/۳/۱۳۹۱ با حضور عده ای کثیری از مردم خصوصا فرهنگیان، مدیران مکاتب، استادان و دانش آموزان مکاتب مختلف شهر کویته کتاب "بازتاب اندیشه های رهبر شهید (رح) در هنر" را رونمایی نموده و از شصت و پنجمین سالروز ولادت رهبر شهید استاد عبدالعلی مزاری، تجلیل به عمل آورد.
آقای عصمت الله سعیدی مسوول انجمن خوشنویسان معاصر کویته  با قرار گرفتنش در جایگاه  حضوری مهمانان را در محفل خوش آمدید گفت واز افرادی که در راستای چاپ ونشر کتاب "بازتاب اندیشه های رهبر شهدی درهنر " انجمن خوشنویسان را یاری و کمک  کرده اند تشکری نموده و افزود که حمایت و تشویق دوستان سبب گردید که این اثر به شکل یک کتاب بگونه ی هنری اش چاپ وبرای دوستداران هنر و رهروان اندیشه های رهبر شهید تقدیم گردد.
بعدا از مسوول انجمن خوشنویسان شخصیت های مختلف به سخنرانی پرداخته واز مزاری واندیشه این مردم حماسه ی درتاریخ مردم ما و از هنر وجایگاهش در ماندگاری تاریخ وهویت یک قوم و ارزش والایش درجامعه سخن راندند. نماینده حزب هزاره دموکراتیک احمدعلی کهزاد و نماینده خاص محفل آقای جاوید حسن رضایت مسول فدراسیون سرتاسری هزاره های استرالیا هرکدام به نوبه ی خود به سخنرانی پرداخته و از دست آورد بزرگ به نیکویی یاد نمودند .و همینطور چند تن دیگر به نوبه ی خود به خوانش شعر و سخنرانی خود پرداختند  .اقای رضایت برداشتن گام بس بزرگ خوشنویسان و هنرمندان را کویته را درراستایی حفظ هویت و روشندهی اذهان عامه مردم بواسطه هنر موثردانسته و کاری آنها را ستود .
این ابتکاری انجمن خوشنویسان معاصرکویته در باب اندیشه های رهبر شهیدعبدالعلی مزاری ،گام بزرگیست در جاویدانه ساختن این مرد نستوه واندیشه هایش که امروز به عنوان یکی از نظریه پردازان معتبر در سیاست افغانستان و چگونگی یک نظام فراگیر ومتشکل از همه اقوام واقلیت های قومی مورد بحث است. هرچند که درین اواخر تجلیل از سالروز تولد و گرامیداشت از شهادت رهبرشهید درکشورهای مختلف توانسته است که وی را به عنوان یک چهره ی ماندگار و ثبت شده درتاریخ معرفی نماید  ، اما گامی انجمن خوشنویسان معاصر به جاویدانگی رهبر شهید افزود.
جامعه هزاره کویته هرچند که درین اواخر از وضعیت خوبی امنیتی برخوردار نمی باشد ولی درباب فعالیت های هنری خود هنوز که هنوز است با بسیاری از حوزه ها و جوامع دیگر هزاره رقابت نموده و می نمایند. چاپ "کتاب بازتاب اندیشه های رهبرشهید درهنر" و ساختن انمیشن بزک چینی خود نمونه های بارز از ایندسته فعالیت های هنری است که کمتر نظیر خودرا می بیند.
این کتاب توانست که یکبار دیگر مقام وجایگاه هزاره های کویته را درمیان سایرجوامع هزاره در کشورهای مختلف دیگر تثبیت و حساب نو برایش باز کند . پس گفته می توانم که وضعیت بدی حاکمه برجامعه هزاره کویته همانقدر که سختی ها ومشکلات را فراروی مردم قرارداده است به همان اندازه مردم را بیدار وآماده تر از هرزمانی دیگر ساخته است.

ناکارآیی مراکزآموزش زبان های انگلسی

آموزش وپرورش یک پروسه ی طولانی و درعین حال دشوار و منظم است که اگر اصول آن نادیده گرفته شود یقینا که تولیدات آن مرکز ناکارامدو مصرفی بوده که نه تنها بار جامعه را حمل کرده نمیتواند بلکه خود بار دوش جامعه می گردد.
جامعه هزاره کویته با وجود داشتن مراکز مختلف آموزشی زبان انگلسی نمونه ی ازینگونه می باشند که قادر به تربیه و تعلیم افراد مسلکی و حرفه ی در زبان نمی باشن...
د، این مراکز بجای اینکه به بالا بردن کیفیت و مسولیت های اجتماعی شان توجه داشته باشند به مسایل مادی بیشتر توجه نموده است.
مراکز آموزشی زبان های خارجی اگر به گونه مثبت ان مدیریت و به پیش برده شود مردم را که سالیان سال زجر تاریخ و جعل های بس بزرگ را درهویت فرهنگی شان شاهد بوده است ، با استفاده از منابع معتبری خارجی مردمش را ازین سر درگمی و پراگندگی در روایت ها رهانیده و یک کاری بس عظیم وارزنده را نیز انجام داده است.
هرگاه یک نگاه کلی به این گونه مراکزهای اموزشی انداخته شود ، یقینا که از توانایی که بتواند آن را نسبی علمی قلمداد کرد برخوردارنمی باشند. زیرا هرمرکز خودرا که مولد اندیشه های جوان و بازوی جامعه محسوب می کند ؛متاسفانه نه تنها این بازوان توانایی دست گیری سایر دست های درازشده بسویش را ندارد بلکه یک بازوی دیگری شده است که باری سنگین را بر جامعه تحمیل می کند.
هرگاه به گفته ی سخنوران وافراد صاحب صلاحیت این جامعه گوش بسپاریم یقینا که یکی ازدست آوردها و برجستگی های جامعه خودرا در موجودیت تعدد مراکز اموزشی میداند ، بی خبر ازینکه نه تنها کمک و معاونت در رشدی جامعه آنچنانی که باید میداشت نداشته بلکه کار یکباره ی مارا دوباره ساخته ومسیر که را که پیموده ایم دوباره بی پیمایم.
در وضعیت که این مردم قراردارد بیش از هرنهادی دیگر مراکزآموزشی در روحیه دهی و رشد ارتقای نسل جوان که بازوان پر نیروی این جامعه را تشکیل میدهد سهم ارزنده ومهم را باید بازی نماید که متاسفانه این خیلا به شدت محسوس بوده و با درنظرداشت روندی جاری این خالیگاه خالی خواهد بود و پر نخواهدشد.
هرگاه خواسته باشیم که یک مواد مفیده و نیازی روز را برای مردم خود به شکل علمی ودقیق آن از یک زبان خارجی به زبان این مردم برگردان نمایم ، یقینا که این مراکز ها ازعهده وانجام این کار بیرون آمده نمیتواند و احساس عاجزی می کند. پس اینجاست که می گویم این مسیر را که پیموده ایم دوباره باید بی پیمایم ؛زیرا آموزش که نتواند پاسخگوی جامعه باشند ، چیزی جزوقت کشی چیزی دیگری نمی باشد.
بنا از تمام افراد با صلاحیت و بااحساس که در رشدو ارتقای جامعه شان می کوشند، تقاضا می نمایم که یکباردیگر در کیفیت و ظرفیت های موجود درجامعه تان نظر انداخته و از انبارشدن نیروی ناکارامد درجامعه جلوگیری نماید.

قدرت خواب با زبان تمثیل

 تمثیل یکی از گونه های ارایه کلام است که گوینده برای بهتر و زیباتر بیان کردن مطلبش دست به یکعده ترفندها و نو آوری ها می زند .یکی ازینگونه نو آوری ها تمثیل می باشد که بواسطه آن فهم کلام به مراتب زیبا تر و واضح تر شده و می شود. تمثیل یکی ازینگونه ترفندهایی بیانی است که افراد عام وخاص مطابق به نیازمندی هایشان در کلام از آن استفاده می برند.

روزی از روزگار باد و خواب باهم به مباحثه نشستند وهرکدام از قدرت و نیروی خود تعریف می کرد.بعداز گفت و شنودهای زیاد به نتیجه نرسیدند و تصمیم گرفتند که باید قناعت همدیگر را بگیرند.

باد گفت: من ثابت می سازم که نیروی من به مراتب بیشترو تاثیرگذارتر از شماست . خواب هم که نمی خواست در مقابل رقیبش کم بیاید، در جواب گفت : من همچنان ثابت می سازم که نیروی من نسبت به شما قوی تر و تاثیرگذار تر است. هر دو با این گفتگو وتبادل حرف تصمیم گرفتند که ثابت سازد که واقعا کدام یک قوی تر اند. خواب که به نیرو وقوت خود باور داشت و از اعتماد به نفس بالای برخوردارد بود ،گفت : بهترین مثال برای من وشما کودک است باید نیروی خودرا روی آن ثابت سازیم.

باد از شنیدن این مثال خوشحال شد و گفت که آری مثال خوبست من هم می پذیرم. باد به خواب گفت : نوبت اول را به شما میدهم ،امتحان کن. خواب درجواب باد گفت : این عادلانه نیست که هم مثال را من انتخاب کنم و هم نوبت اول را خود بگیرم. باد را تعارف کرد وگفت :نوبت اول از شماست پس لطفا بفرماید.باد پیشنهاد را پذیرفت و آماده ی امتحان شد.

 در دوردست ها فامیل گرسنه و فقیر زندگی می کرد . آن فامیل که ازوضعیت زندگی خوبی برخوردار نبود ، وکمتر می توانست که برای فرزندش غذای مناسب آماده کند . ازقضا آنروز صاحب خانه که به دهکده ی دیگر برای کار رفته بود توانسته بود که تکه نانی رابیابد و با خود آورد تا به یگانه فرزندش که همیشه وی را دلبند پدرخطاب می کرد بدهد و شکمش را سیر نماید. پسرک با دیدن پدر و آنهم با تکه نانی شادی سر میداد وترانه کودکانه را با لحن گرفته و کم توان می خواند. پدر وقتی به خانه رسید پسر را در آغوش گرفته و رویش را بوسید و گفت که دلبندم این هم سهم شما از کاری امروزی ام . آن کودک که نهایت گرسنه شده بود نان را از دست پدر  گرفت و با خوشحالی به خوردن شروع کرد .

 کودک نان را گرفته و در پیش روی خانه روی تکه سنگی نشست و بخوردن ادامه داد . نان نبود بلکه  حیات کودک بود که بدست گرفته بود و هرلحظه با آن تازه تر می شد. باد و خواب هردو به سراغ این کودک رفت و با دیدنش خوشحال شدند وگفتند که مثال خوبی را یافته ایم. باد وزیدن گرفت و با تندی و تیزی می وزید تا بتواند تکه و پاره ی نان این کودک را از دستش ببرد و بتواند نیرو و قدرت خودرا برای رقیب خود معلوم کند. وقتی باد وزیدن گرفت کودک نانش را محکم تر از قبل گرفت و همچنان به جویدن تکه های نان خشک ادامه میداد. باد تند تر شد و بازهم وی مقاومت خودرا بالا برده واز نانش حفاظت می کرد. وقتی باد متوجه شد که نتوانسته است نان را از وی بیگرد شدت گرفت و سرانجام کودک را مجبور کرد که بلندی سنگ را ترک گفته و پاین بیاید . به گوشه آنسوتر رفت نشست . باز هرلحظه شدت و توانش بیشتر می شد ؛ ولی بازهم کودک دست از تلاش برنمیداشت ونانش را در بغل محکم گرفت . باد با وزیدن تندش وی را چند قدمی آنطرف غلتاند و با خود برد ؛ولی بازهم دست از نانش برنداشت و محکم گرفته بود. وقتی باد این وضع را  دید، دلش به حال کودک معصوم و گرسنه سوخت و دست از تلاش کشید و گفت: من تسلیم این کودکم دیگر کاری به کارش ندارم وحالا فهمیده ام که اگر تا لحظات  ودقایق اخر مرگ هم با خود بکشانم دست از نانش بر نمیدارد.

خواب گفت : نوبت شما ختم شد و حالا نوبت من است تا من قدرت ونیرویم را به اثبات برسانم.  باد که نیروی خود و مقاومت کودک را دیده بود ، فهمید که خواب هم کاری کرده نمی تواند ؛زیرا کودک همچنان مقاومت وایستادگی می کرد . به خواب گفت : برادر منتظرم تا بیبینم.

خواب که نظاره گر وضع کودک و حال گذشته بر وی بود کمی به کودک وقت داد تا بتواند قدری از نانش را بخورد. کودک نان خشکش را همچنان می جوید و قورتک می زد و از گلو پایین می برد. از نان هم چیزی نمانده بود که خواب در چشمان کودک داخل شده و وی را وادار به خواب می کرد. کودک با وجود که می دانست نان برایش از ارزش و محبوبیت برخوردارست وحیاتش به آن گره خورده است با دوسه بار تکان خوردن و سرکج شدن ها نتوانست مقاومت کند. نان در دستش بودکه گردنش کج شد وبه سوی پیش خم شد و دوباره تکان خورد و بیدارشد. دفعه بعد تکه نانی را که برداشته بود تا بخورد هنوز بر لب نگذاشته بود که بازهم خواب غلبه کرد وی را با پشت انداخت. هرچند که وی از خوردن به زمین دردی را  حس میکرد ،اما به رخ خود نیاورد وبه یک چشم بهم زدن خواب رفت ونان در درستش باقی ماند .

وقتی باد این وضع را تماشا می کرد ، گفت: من واقعا تصورچینین چیزی را نداشتم و حالا که شاهد برحال این اتفاق بودم می پذیرم که نیروی شما بالاتر از من است و من تسلیم هستم برادر بزرگ. بعد از آن روز همیشه خواب را برادر بزرگ می گفت و گاه گاهی از روی شوخی و مزاح سلام های عسکری هم میداد.

 سیمای هزارستان

سیمای هزارستان چهارمین اثری استاد عبدالغفور ربانی است که در سال 2012. م زیور چاپ یافته است. این اثری زیبا و پژوهشی به کمک و همکاری لیسه عالی تعلیمی وتربیوی پامیرمقیم کویته پاکستان به چاپ رسیده است.

این اثرتحقیقی به بخش های مختلف سیمای هزارستان با یک نگاه نوپر نگریسته و کمتر اثری اینگونه دقیق و انگونه ی که لازم است پرداخته به معرفی این سرزمین پرداخته است. گفته میتوانیم که این اثر با نگاه عمیق به داشته های کهن تاریخی و ونکته های برجسته ی جغرافیایی و فرهنگی که سبب معرفی این سرزمین می گردد ،نگریسته شده است.

به اطلاع تمام علاقمندان کتاب ومطالعه رسانیده می شود که با مطالعه ی این اثر با جغرافیای هزارستان آشنای کامل حاصل نموده و آن بخش های هزارستان که تاهنوز معرفی نگردیده ،آشنای حاصل می نماید.

این اثر در بخش خودتاق وبی نظیربوده و کار نویسنده ی توانا ستودنی است. این اولین اثری است که بطور مستقیم به معرفی سیمای هزارستان پرداخته است. هرچند این جزوه کوچک به نظر می رسد اما در درون خود  موضوعات جالب ونو را جا داده است که زیبا وخواندنی است.

مشخصات کتاب:

نام کتاب: سیمای هزارستان) )

نوشته: عبدالغفور ربانی

صفحه آرایی: محمدکبیر رضایی

تایپ: استاد حسن سروش

طرح روی جلد: شوکت علی سالار

نوبت چاپ: اول

سال انتشار: 2012 میلادی

تیراژ: 1000

قیمت:100 روپیه

تعداد صفحات: 73

مرکز پخش: لیسه عالی تعلیمی وتربیوی پامیر، واقع مین کرانی رود ، هزاره تاون _کویته.

این اثری زیبا و درخورستایش را به تمام جامعه اهل کتاب ومطالعه تبریک گفته و موفقیت مزید استاد را خواهانم.

لیست دانش آموزان پاتو که در کانکور شرکت کرده اند.

سلام بر محیط وجغرافیای کوه بند وکوه پایه هایت که در دل این قله ها وکوه های سربه فلک هزاران دلیرمردان وبانوانی راپرورانیده ی که هرسال باحضورگرمشان در مرکزهای مختلف آموزش عالی ونیمه عالی شجاعت، لیاقت واستعدادهایشان را به نمایش میگذارند. یکباری دیگر فصل بهار از راه رسید و با آمدنش هزاران دلخوشی وشادی رانثاری مردم دلیر وآگاه کرد که برای رسیدن به قله های موفقیت وپیروزی آماده گی گرفته  تا رهسپار دیاری شودکه اهدافش در آن گره خورده ا ست.

دانش آموزان پاتو یکباری دیگر با حضوری گرمشان در آزمون کانکورتوانستند که لیاقت وشایستگی شان را درکناری سایر دانشجویان و عاشقان معارف به نمایش بگذارد. این حضوری پررنگ وبی سابقه ی آنان نه تنها که توانستند باورهای منفی و دیرینه در اذهان مردم را شستشو بدهند بلکه هزاران امید وآرزوی نو را در دل هرفردی با احساس  جا دادند  تا بتواند با تب وتلاشهای شبانه روزی شان فرزندانشان را حمایت نموده و با رقابت های سالم آموزشی واجتماعی این عزیزان امروز را معلمان فردای جامعه شان بسازند.

این موفقیت بزرگ را برای تمام این عزیزان از صمیم قلب تبریک گفته واز طریق خودشان برای فامیلهای نهایت محترم شان نیزتبریک می گویم.این موفقیت نه تنها که درجغرافیای کوچک و کوهستانی پاتو محصور مانده بلکه موفقیت و پیروزی است که سرتاسر افغانستان از آن مستفید می گردند.

این تکانه ی بزرگ  وحضوری پرنگ مردم ما در عرصه حمایت ازمعارف شان نه تنها که آینده ی این عزیزان را روشن ودرخشان ساخته و می سازند بلکه میتواند انگیزه ی بزرگ رقابتی و الگویی رابرای سایر مردم نیز به نمایش بگدارند تا بتواند که سایرمردم با حضور واشتراک شان در برنامه های آموزشی وتعلیماتی بتواند افغانستان عزیز را -  که تنها ما هستیم که میتوانیم مرحم برزخمهایشان بگذرایم - ازین وضعیت آشفته و پریشان برهانند.

این حضور پررنگ جوانان درین برهه ی خاصی زمانی به تمام جهانیان می رسانند که افغانستان نه تنها که خواهان جنگ، نفاق ودشمنی نبوده ونیستند بلکه این گونه اعمال ازطرف عده ی از ناجوانمردان و دشمنان صلح وثبات  که می خواهند افغانستان عزیز ما را از جایگاه بلند و کهن تاریخی اش که برهمگان هویداست باز داشته و با نگاه حسودانه شان اینگونه اعمال راتحمیل می نمایند.

تنها راه که میتواند ضمانت هر قوم وملیت را به وجه  احسنش تضمین نماید ، پیمودن مسیر وجاده ی از علم ومعرفت است که افغانستانی های عزیز ما دارند هر روز با همت والا وعزم مستحکم این مسیر را می پیمایند.

دیگر هرگز منتظر آندسته از فریب دهنده ها ی نباشید که داد از عدالت وحقوق های مساوی وشهروندی میزنند ودرعمل برعکس آن عمل می نمایند .باحضوری تان در صحنه های مختلف اجتماعی،سیاسی ، اموزشی وفرهنگی با درایت وعلمیت که دروجود تک تک تان موج میزند  درجامعه حضوریافته وآن را  درجاده ی عمل پیاده نمایید وبه جهانیان بفهمانید که ما دلیرمردان وزنانی این خاکیم که حرف و عمل ما باهم بوده وهیچگاهی مردم را باشعارهای رنگارنگ فریب نمیدهیم بلکه هر تصمیمی را که به نفع ملت و وطن ماباشد جامه عمل پوشانیده وانتظاری کسی را نمی کشیم؛ زیرا این سالهای انتظاری را که سپری نمودیم نتیجه ی خوبی را بدست اوردیم که  از گفتارتاعمل ملیونها سال دورست که باید دیگر فریب شعارسرهندهگان را نخوریم.

ما باهمت والای جوانان که بازوان پرتوان کشوری ما می باشند این وطن را گلستان ساخته ودیگر برهیچ خایین و چاپلوسی اجازه نمی دهیم که بیش ازین با شرف وعزت این خاک بازی نموده و از خود لکه  های ننگین را درتاریخ بجا بگذارند که نسلهای بعدی قربانی آن گردد .

چندنکته

نتیجه های دانش آموزان پاتو که از مکتب های پاتو، کویته و دیگر جاها در سال های 1389 و1390 فارغ شده اند و در آزمون کنکور 1390 شرکت کرده بودند.

این موفقیت را به تمام این عزیزان وازطریق خودشان به فامیل های محترم شان وبه تمام مردم این محل تبریک گفته وموفقیت های روز افزون را برایشان از بارگاه احدیت خواسته وخواهانم.

 چند نکته: •

این لیست دارای کمبودی های است که ما نتوانستیم در اسرع وقت آنها را رفع نماییم. بنابراین اگرکمبودی داشت مارا ببخشید.

• کسانیکه محل فراغت شان برای ما نا معلوم بوده جای شان را خالی مانده ایم.

 • کسانیکه به تحصیلات عالی راه نیافته اند میتوانند در تحصیلات نیمه عالی که مربوط وزارت معارف میگردد راه یابند.

 • کسانیکه نمره های شان ذکر نگردیده است، نتایج شان معلوم نیست ویا ما نتوانسته ایم بیابیم.

 1-محمود ولد علی مدد مکتب عبدالرحیم شهید 301 نمره دانشکده اقتصاد دانشگاه کابل

2- رحمت الله ولد فیداحسین 299 نمره دانشکده اقتصاد دانشگاه کابل

3- امین الله ولد محمد کریم 296 نمره تکنالوژی مخابراتی ومعلوماتی

4- محمدنظیم ولد محمدعلم 296 نمره تامین برق الکترومیخانیک پولتخنیک

5-غلام عباس ولد محمد موسی 295 نمره الکترومیخانیک پولتخنیک کابل

6 -فرزانه ولد احمدعلی 295نمره طب صحت عامه کابل

7- سلیمه ولد محمد ابراهیم 295 طب صحت عامه کابل

8- احمد رضا ولد محمدسرور الکترومیخانیک کابل

9- عبدالواحد ولد محمد ظاهر 292 نمره انجنیری ITپولتخنیک کابل

10-محمد اصف ولد عنایت الله 289 نمره جامعه شناسی دانشگاه کابل

11- رحیم داد ولد محمدابراهیم 287 نمره بشرشناسی دانشگاه کابل

12- محمد هادی ولد بوستانعلی 286 نمره انستیتوت تکنالوزی مخابراتی کابل

13- سلطان ولد محمد امین 286 نمره زبان و ادبیات فرانسوی دانشگاه کابل

14-قدرت الله ولد احمدشاه 286 نمره طب صحت عامه کابل

15- ملکه اقبال علی 286 طب صحت عامه کابل

16- عزیزه محمدامین 286نمره ساینس دانشگاه کابل

17- علی مدد ولد محمد موسی 284 نمره اتومیخانیک پولتخنیک

18- مصطفی ولد خادیم حسین 284 نمره فلسفه وجامعه شناسی دانشگاه کابل

19-محمدرضا ولد اقبال علی 281نمره ساینس کابل

20- لطیفه محمدامین 280 نمره زبان و ادبیات انگلسی

21- محمدطاهر ولد محمد موسی 277 نمره ساینس کابل

22- عبدالعلی ولد محمد موسی 274 نمره انحنیری میخانیک کابل

23- سلطان علی ولد جان علی 274 هنرهای زیبای دانشگاه کابل

24- محمدباقر ولد جمعه خان 272 نمره ساینس هرات

25- گل بخت ولد علی مدد 272نمره اداره ومدیریت کابل

26-امنیه محمدعیسی 271 نمره ریاضی علوم طبیعی دانشگاه تعلیم وتربیه

27- مرضیه ولد علی مدد 271 نمره ریاضی تعلیم وتربیه

28- علی شاه ولد حبیب الله 271 نمره

29- نعمت الله ولد محمدامین 268 نفت وگاز پولتخنیک

30-فریده ولد محمدهاشم 267 نمره روانشناسی تعلیمات مسلکی

31- زهرا ولد سلمانعلی 265 نمره علوم اجتماعی تعلیم وتربیه کابل

32- محمد ولی ولد محمدجمعه 265 نمره زبان وادبیات تعلیم وتربیه

33- محمدشریف ولد 265 نمره ساینس هرات

34- خادیم حسین ولد محمدداوود 263 نمره هنرهای زیبای کابل

35- محمد شریف ولد علی مردان 263 علوم وفرهنگ اسلامی تعلیم وتربیه

36-اسدالله ولد عزت الله 260 نمره باستان شناسی دانشگاه کابل

37-محمدولی بازعلی 259 نمره علوم اجتماعی کابل

38- محمدجان ولد سلمانعلی 257 نمره زمین شناسی دانشگاه کابل

39- سیدقدرت الله ولد سید احمدشاه 256 تکنالوژی معلوماتی جوزجان

40-محمدمهدی ولد غلام رضا 255 نمره تعلیم وتربیه البیرونی

41-بنفشه چمن علی 253 نمره تعلیم وتربیه بلخ

42- راضیه عزت الله 250 نمره روانشناسی نابینایان تعلیمات مسلکی تعلیم وتربیه

43- جواهر محمدعلی 243 نمره زبان وادبیات ترکی

44- عبدالحبیب ولد جان علی 242 نمره زبان وادبیات ترکی

45- سلطان حسین ولد نادرعلی 241نمره تربیت بدنی تعلیم وتربیه

46- احمدعلی ولد عبدالحسین 241نمره

47-سید مسعود ولد سید علی رضا 238نمره

48- محمداکرم ولد جمعه خان 235 نمره

49-صاحب جان نادرعلی 224 نمره

50- محمدعارف ولد اسحاق علی 223 نمره

51-بی بی جان فضل احمد 222 نمره

52حمیده عبدالاحمد 221نمره

53-گل جان ولد عبدالطیف 215 نمره روانشناسی نابینایان

54- بوستان علی ولد حسین علی 212

55- رخشانه قمبر علی 210 نمره

56-عبدالله ناصر علی 199 نمره

57 - ظاهره عبدالحمید198 نمره

58-گل شاه محمدعارف197 نمره

59-گلثوم قربان علی 195نمره

60- خاتمه علی بابا 192 نمره

61- امین الله ولد محمدجان 189 نمره

62-حنیفه حسین علی 189 نمره

63-زهرا عبدالرزاق 165 نمره

64-گل زیور علی مدد 150نمره

65-حکیمه محمدموسی 146نمره

66-نعیمه برات علی

67-رحمت الله سلطان علی

68-عصمت الله ولد حسین علی

69حبیبه ولد محمد حسن

این لیست به کمک احسان الله یاری ترتیب شده  است .

تشکر ازهمکاری صمیمانه شان

انجمن هنری ترنم ، طی یک کنسرت با شکوهی رسما اعلان موجودیت کرد

امروز یکشنبه تاریخ 18/3/2012م، انجمن هنری ترنم موجودیتش را در میان سایر انجمن های فعال در شهر کویته طی کنسرت با شکوه فرهنگی و هنری اعلان نمود. این انجمن که تازه در کنار سایر انجمن ها آغاز به فعالیت نموده است، با استقبال گرم و پرشورمردم روبرو شد.

کنسرت توسط یکتن از فرهنگیان شناخته شده و فعال در بخشهای مختلف فرهنگی محترم نسیم جاوید گردانندگی می گردید. حضور نسیم جاوید روحیه ی عالی را به جوانان فرهنگی بخشیده بود و وی همچنان از تمام فرهنگیان خواستند که همه دست به دست هم داده و فعالیت شان را گسترده تر و منظم تر به پیش ببرند.

در افتتاح این انجمن شخصیت های مختلف سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و هنری و مدیران مکاتب و استادان شرکت ورزیده بودند که هر کدام از این فعالان عرصه های مختلف به نوبه خود حمایت و پشتبانی خود را از انجمن هنری ترنم اعلان نمودند واز مردم خواستند، که هنرمندان و جوانان شان را مورد حمایت و پشتبانی مالی ومعنوی قرار بدهند تا جوانان به شکل خوبتر برنامه هایشان را به پیش ببرند.

آغاز کنسرت توسط آهنگ زیبای داود سرخوش وهنرنمایی دانش اموزان لیسه عالی رابعه بلخی شد. شور و هیجان حاضرین در تالار به جذابیت و زیبای محفل بیشتر افزوده بود. سپس سخی جهانگیر به عنوان رییس انجمن هنری ترنم در جایگاه حضور به هم رسانیده و در ضمن تبریک سال نو، حاضرین در تالار را خوش آمدید گفت و با یک نگاه کلی و گذرا راجع به پیشینه هنر در جامعه هزاره روشنی انداخته و از شاهکار های بزرگ هنری هزاره ها چون شمامه وصلصال یاد آوری نمود و افزود که این شاهکارهای هنری و تاریخی بیانگر استعداد هنری مردم ما است که توسط یکعده از کوردلان تاریخ به نابودی کشانیده شد. و همچنان از هنرمند محبوب هزاره شهید سرور سرخوش نیز یاد اوری نموده و افزود که وی کسی بود که گامش را درعرصه هنرموسیقی هزارگی برداشت و کارهای بزرگ وارزنده ای را نیز به ثمر رسانید که متاسفانه توسط یکعده از متعصبین به شهادت رسید. سرور سرخوش نه تنها که یک هنرمند بود بلکه حنجره بزرگ برای فریاد دردها بود که در طول تاریخ بر مردمش روا داشته شده ولی متاسفانه صدایش را تا ابد در گلو خاموش ساختند .

صدر تاجران بلوچستان، که به حیث مهمان ویژه دعوت شده بود، باحضورش در جایگاه انجمن هنری را با تشویقهای مادی ومعنوی شان حمایت نموده و افزود که همانطوری که یک دوکتور و معلم درجامعه لازمی وضروری می باشد هنرمند نیز لازمی وضروری بوده که با حمایت مردم میتواند مسوولیت را که بر عهده آنها سپرده شده به وجه احسن به پیش ببرند. همچنان افزود که دمبوره نه تنها که یک آله خوبی موسیقی هست بلکه بیانگر هویت فرهنگی و تاریخی مردم ما نیز می باشد که از مدت ها به این سو درمیان هزاره ها نواخته شده و می شود.

در ادامه احمدعلی کهزاد جنرال سکرتری حزب هزاره دموکراتیک، که به عنوان صدر مجلس در محفل دعوت شده بودند، در جایگاه حضور یافت و از انجمن هنری ترنم اعلام حمایت نموده و از مردم خواست که جوانان شان را در عرصه های مختلف سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و هنری حمایت نمایند؛ زیرا هنر جزی لاینفک زندگی بشر بوده که بیانگر دردهای وامیال انسانها می باشد که به شکلهای مختلف تبارز می کند.

بعد کنسرت توسط آهنگ زیبای که توسط طالب مظفری اجرا شد، ادامه یافت و زینب ترنم با خوانش مقاله اش راجع به هنر و دیدگاه دانشمندان درباره هنر روشنی انداخت که مورد استقبال گرم حاضرین در تالار قرارگرفت.

صفدر سروش که خود عضوی برجسته ی این انجمن می باشد با دمبوره دست داشته اش با آهنگ زیبای

"زیبا هزارستو یه او ملک آتیگویه

سرفخر ازمونویه یک راه برویم هزاره جات درد های موپک درمویه

دردهای موپک درمویه"

و اهنگ زیبای دیگری را که به پیش واز واستقبال از سال نوخورشید ی و بهار نوروزی تهیه نموده بود، خدمت حاضرین تقدیم نموده و نوروز شان را تبریک گفت و هنرمندان جوان دیگر هر یک آقایان نصرالله جان، ضیا سلطانی، عارف شاداب، رضا سرخوش و سخی یوسفی که هر کدام عضو انجمن فرهنگی ترنم می باشند، ادامه محفل راهمچنان گرم و پر شور نگهداشتند.

درقسمت بعدی این کنسرت فرهنگی و هنری از شاعران شناخته شده و مطرح جامعه هزاره کویته دعوت به عمل آوردند که شعرهای زیبای شان را به خوانش بگیرند. حضور عزیز فیاض وخوانش شعرهای زیبایش این محفل را زیباتر و رنگین تر ساخت واین شاعر جوان و با استعداد باخوانش شعر نوروز:

"موگیه نوروز امد نوروز کجایه

نوروز هر روز دغم خو مبتلایه

پارسال پنج ماه بود درسنگ سفید

امسال شش ماه موشه تلی سیاه یه"

مورد تشویق و تمجید بیش از حد حاضرین قرار گرفت و همچنان قادر نایل شعرهایش را که با لهجه هزارگی نوشته شده بود به خوانش گرفت و بعد از وی شاعر دیگری به نام نبی حجازی شعرهای زیباش را به لهجه هزارگی و زبان دری به خوانش گرفت که مورد استقبال گرم مردم قرار گرفت.

در قسمت بعدی محترم سخی جهانگیر در جایگاه حاضرشده و از تمام مهانان حاضر قدردانی و تشکری نموده و این احساسش را در تار وپود موسیقی گنجانیده بود که با اجرایی آهنگهای زیبایش بیشتر مهمانان را پذیرای نمود و اختتام محفل را بدست دو هنرمند مستعید وجوان که از مهاجرت برگشته اند، سپرد. موسی منجی و شبانه منجی که با حضور شان بر شکوه هر چه بیشتر این کنسرت افزوده بودند، بعد از عرض تبریک سال نو و تاسیس انجمن هنری با اجرای آهنگ های زیبای شان برنامه را اختتام بخشیدند.

روزجهانی زن تبریک باد!

مادرم وخواهرم!
فردا روزجهانی شماست، روزی که شما ازآن بی خبرمانده اید ویاهم اگر خبر دارید درحاشیه رانده شده اید تا استفاده جویان ازین روز نیز بتواند نهایت استفاده جویی را بکنند.
مادرام آیا واقعا خبر داری که یکی از روزها ی سال را به نام تو مسمی کرده اند؟ ونامش را مانده اند روزجهانی زن و اگر خبر داری چرا درصحنه حضور پیدا نمی کنید؟ چرا می گذارید عده ی از نام وموقف شما استفاده جویی کنند؟ وعده ی هم تحت
نام شما و روزجهانی زن کمپاین های نمایشی را راه بیندازد وبا سرنوشت شما معامله کنند؟ بانکه شما را به حاشیه رانده اند ولی بازهم در موقع ضرورت واستفاده جویی شما را درمحافل نمایشی دعوت می کند.
مادرم وخواهرم! آیا میدانی که این روزها چی بحث های پیرامون حق وحقوق شما در کنج های مسحد و مدرسه ها که راه انداخته نشده است؟ آیامیدانی که این روزها از شما فرع ساخته است؟ فرع که به گوشه ها رانده شود واصل ها باید جدی گرفته شود.
آیا میدانی که این روزها بیش از هر زمانی دیگر طالبان در حال نفوذ در نظام نام نهادی دموکراسی درجغرافیایی بنام افغانستان است؟ و رییس جمهوری کشور نیزدر کوبیدن این طبل نقش بازی می کند؟ اگر میدانی چرا یکبار صدایت را علیه تحجرگرایی و برگشت به نظام سیاه طالبانی نمی کشید ؟ وچرا سکوت را پیشه کرده ی و فریاد نمی زنید که در سرزمین سوخته ی ما همه چیز به اساس باورهای قبیلوی به پیش می روند.
آیا نمیدانی که این روزهاچی شور وغوغایی را راه انداخته اند؟ آیا میدانی که این جا گورستان کسانی است که علیه باورهای قبیله قدعلم کنند، من میدانم و برایت می گویم که هیچگاه خودرا در محدوده ی کوچک و تنگ نظرانه ی قبیله محدود نکن،فراتر از ان حرکت کن که تصور می کنند و به جهانیان نیز نشان بدهید که نه تنها موجودی فرع و ناقص العقل نیستید بلکه مادری کسانی بودید و هستید که امروز فیلسوفان و بزرگترین دانشمندان جهان می باشد.

مادرم وخواهرم! روزجهانی تان مبارک . صادقانه تبریک می گویم و چون این روزها چنان بازاری تبلیغات گرم است که حتی نمیتوان میان نمایش و واقعیت ها تفکیک قایل شد و بانهم برای تمام بانوان جهان این روز را تبریک می گویم.
  

شناخت ادبیات فولکوریک یک گام دیگر در احیای هویت فرهنگی ما!


ادبیات فولکوریک به آندسته از آثاری اطلاق می شود که از زمانهای بسیار دور حفظ و سینه به سینه  بدون اینکه ثبت ونوشته شود به نسل های امروزی  ما رسیده اند.
برای شناخت وبررسی ادبیات یک ملت نیاز به یکدسته تحقیقات نیاز داریم که بتواند پیشنه ی فرهنگی وعنعنات محلی آن ملت ومردم را برای ما بنمیاند.  ادبیات فولکوریک که مملو از وقایع، رخدادها، امیال وآرزوهای یک ملت است در آن گنجانیده شده است ، بهترین دریچه ی برای شناخت آن ملت می باشد . هرگاه خواسته باشیم که شناخت از یک ملت داشته باشیم، یقینا که بدون شناخت از وضعیت فرهنگی، ادبی واجتماعی آن ملت به شناخت دقیق و کامل آن ملت نرسیده ایم.

یکی از راه های که میتواند مارا به شکل خوبتر وموفقترش به فرهنگ و داشته های فرهنگی یک ملت اشنا سازد، همان ادبیات فولکوریک است که در بطن جامعه شکل گرفته و در حفظ وپربار ساختن آن تمام اقشار جامعه سهم گرفته است. از اینجا گفته میتوانم که ادبیات فولکوریک یکی از بهترین راه های شناخت فرهنگ  وتاریخ یک ملت بوده که مارا به سوی نکات های ظریف و باریک که در فرهنگ وتاریخ آن ملت نهفته است ،یاری می رساند.


اگر یک نظر گذرای بر تاریخ هزاره ها بیندازیم، میتوان گفت که در برهه های  خاص از تاریخ هزاره ها چنان در مضیقه قرار گرفته اند که در بسا موارد از هویت هزاره گی شان انکار نموده اند تا بتواند از این طریق از دست خون آشامان زمانشان در امان بماند . این انکار و جبرهای تاریخ سبب گردیده است که تعدادی زیادی از هزاره ها دچار بهران هویتی وسرگردانی شدید تاریخی و فرهنگی قرار بیگرند، وحتی در بسا موارد بگونه ی بوده اند که بعداز گذشت زمان به هویت تحمیل شده ی خود بیشتر فخر کند و علیه هویت اصلی شان که جبرتاریخ آنها را از اصلش جداساخته است ، ویاهم دستگاه های تبلیغاتی مذهبی که آنها را شستشوی مغزی داده اند ، بیستند و قد علم کند.
دسته  دسته شدن هزاره ها هم ازاین امر مستثنانیست که امروز شاهد شاخه های مختلف تحت نام هزاره هستیم که درساحات مختلف زندگی می کند.
 این جبرهای تاریخی سبب اینگونه تشدت و پراگندی درمیان هزاره ها گردیده و حالا که یکباری دیگر توانسته ایم به هویت واقعی خود توسط تحقیقات محقیقن پی ببریم نیاز به یک بازسازی فرهنگی، هویتی و تاریخی داریم که توسط عده ی از استفاده جویان دچارآسیب شده اند.
برای اینکه بتوانیم خودرا ازین چنددسته گی و پراگندگی برهانیم یکی از راه های بیرون رفت آن رجوع به تاریخ گذشته و فرهنگ کهن ودیرینه ماست که توسط نوینسدگان و محققین بازنویسی وبه دسترسی سایرین قرار داده شده اند تا با اطلاع از گذشته دست به ابتکاری نو اتحاد وهمبستگی بزند.
با پژوهش وتحقیق که تا هنوز در تاریخ وفرهنگ مردم ما توسط عده ی از نویسندگان ،مورخین و پژوهشگران صورت گرفته است، تاجای راه را برای سایرافرادی که می خواهد درین باره تحقیقات را انجام بدهد،بازکرده اند؛ اما کارهای این بزرگان به هیح وجه بسنده نبوده و نیست .
بزرگان که در فرهنگ وادبیات فولکوریک هزاره ها کارهای را انجام داده اند میتوان از دوکتور شاه علی اکبر شهرستانی، محمدجواد خاوری، ناصر نادر، و اینبار استاد عبدالغفور ربانی نام برد که با نشر کتاب تحت عنوان داستان های فولکلوریک هزاره ها ، یک گام مهم دیگری را درین عرصه برداشته اند.
این مجموعه ی کوچک که شامل هفت داستان فولکلوریک کوتاه می باشد،توسط  عبدالغفوربانی گردآوری ، چاب وبه بازاری کتاب عرضه گردیده است که موفقیت مزید را برای شان خواهانم.

عنوان داستان های که دراین کتاب گنجانیده شده عبارت است از

۱: بچه ی پادشاه ووزیر۲::سرخ کاکُلتو و ماه پیشانه ۳: بچه ی آجه ۴: پهلوان جودر۵: سرخ بز۶: کل بچه ۷:مارموچکنی
ادامه .....

جامعه ی که درآن قلم ازنوشتن و....

جامعه ی که درآن قلم ازنوشتن و حرفها ازگفتن بازماند، یقینا که دیگر آن ملت ومردم  مرده اند. هرگاه خواسته باشیم که یک نگاه کلی بروضیعت جامعه هزاره کویته داشته باشیم ، میتوان گفت که با دشواری ها و مشکلات که هرلحظه حیات این مردم  را تهدید می کند و گاه ناگاهی از این مردم قربانی میگرد، این مردم دست از کار وفعالیتهای هنری، فرهنگی و اجتماعی شان نکشیده بلکه بیشتر از هرزمانی دیگر به این فعالیت شان توجه نموده اند تا ازطریق برگزاری نمایشگاه های فرهنگی،هنری و کنفرانسهای علمی وسیمینارهای آموزشی به سایر مردم بفهماند که ما نه تنها که خواهان پیشترفت، ترفی ، انکشاف وصلح برای تمام مردم درسرتاسر دنیا هستم بلکه می خواهم که به عنوان یک دسته ی از انسان های که درین عصر وزمان زندگی می کند ، همگام و همکار دربخش آگاهی دهی و  پیشرفت جامعه بشری نیز گام برداریم.

همانطوری که برهمگان معلوم است هزاره های کویته ازچند سال بدین سو مورد حملات ناجوان مردانه ی تروریستان وافراد ناشناس قرار میگیرند ودرین مدت که این فضا بر شهر و جامعه ی هزاره حاکمیت یافته ، افراد وشخصیتهای بزرگ، فرهنگی، سیاسی و اجتماعی خودرا از دست داده اند. با وجودی این همه مشکلات و سختی های که فراروی این مردم قرار دارد، جوانان و فرهنگیان دست از فعالیت نکشیده و مدام تلاش می کند که تا با ابزاری چون قلم و اندیشه در رشد و ترقی جامعه ومردم خود گامهای را بردارد و با نشستها و بحثهای باز بتواند راه حل براین معظل پیدا نماید.

 هرگاه خواسته باشیم که یک ملت را از تاریخ  و داشته های تاریخی آن بیگانه کینم باید جلوی ترقی و پیشرفت آن جامعه که از طریق معارف و مکاتیب میسر است بیگیریم.و درقدم نخست شخصیتهای بزرگ علمی و فرهنگی آنان را ازمیان براشته تا وقایع وحوادث که برآنان می گذرد در قید قلم نیاید واز ثبت باز بماند.

خوشبختانه فرهنگیان ،هنرمندان و نویسندگان هزاره با درک از وضعیت فعلی و مسولیت را که درین زمان حساس وسرنوشت سازی مردمش متوجه خود میداند با ابتکار و تلاش درعرصه ی مختلف علوم و فناوری  می کوشد که تا بتواند فردای روشن و آرام را با درک وفهم از وضع اجتماعی امروزی برای مردمش ایجاد نماید.

ازمیان جمع نویسندگان که ما شاهد دست نوشته های  ارزشمند شان هستم  استاد عبدالغفور ربانی هست که تا حالا چهار دفتری را به دست نشر سپرده است. این آثار نهایت ارزنده ومفید برای مردم و جوانان  می باشد که با استفاده از همچون آثاری بتواند از آنچه بر آنها درطول تاریخ روا داشته شده است آگاهی ومعلومات حاصل نماید وهمچنان ار موقعیت وجغرافیای اصلی اش، عاملهای مهاجرت معلومات بدست بیاورند ودر فردای را که پیش رو دارد ازین تجارب واندوخته های علمی نهایت استفاده را ببرند.و این جای بس خوشی است که دفتری دوم استاد ربانی تحت نام جریانهای سیاسی_ ایدیولوژیک _و جریانهای قومی هزاره ها اقبال چاپ یافته است.

هرچنددرفضای که آرامش وامنیت فکری وجانی برای نویسندگان و فرهنگیان وجود نداشته باشد فعالیت های فرهنگی و سیاسی بس دشوارست ؛ اما بانهم  نویسندگان وفرهنگیان ما با وجودی این همه سختی ها و مشکلات دست را زیر الاشه قرار نداده ، بلکه بیشتر ازهر زمانی دیگر درصدد فعالیتها و یافتن راه حل وبیرون رفت ازین معضلات جستجو می نماید.

و دراخیر می خواهم یادآورشوم که آثارهای نوشته شده توسط استادربانی و استادجلال اوحدی در همچو شرایط که هزاره ها دریک فضای سردرگمی و سرگردانی به سر می برد ، مردم مارا با تاریخ کهن ودیرینه اش آشناساخته و روحی نوی در کالبد زخم برداشته ی این مردم می دمد. موفقیت مزید برای تمام فرهنگیان ونویسندگان که در صدد رشد وارتقای فکری جوانان هستند خواهانم.

حسرتم بر شمس و مولانا چی سود؟

سه هفته ی متوالی درکراچی بودم و یک شنبه ها در کوچه ی که ما درآن جا اتاق داشتیم نمایشگاه کتاب برگزار می شد. در مجموع کتابهای که در آنجا به معرض فروش قرار داده می شد به زبان انگلسی و اردو بود. درمیان کتابهای انبار شده  توانستم که چند جلد کتاب جالب و  زیبای فارسی را نیز بیابم . حضوری چنان کتابها  در پسکوچه های این شهر حیرت برانگیز است.

درمیان آن انبوه از کتابها چندجلد کتاب را یافتم  که میتوان از دیوان شعری صایب تبریزی، دیوان شمس تبریری، سیرحکمت در اروپا از محمدعلی فروغی، مقایسه های شعری امیرخسرو دهلوی و صایب ، گروه محکومین از کافکا که توسط صادق هدایت ویک مترجم دیگر ترجمه شده بود ، ایران نامه، فزیک و واقعیت ها، که برگردان دست نوشته های انشتین بزرگ بود، خدواندان اندیشه های سیاسی و چند جلد دیگری را که متاسفانه اسمش را فراموش کردم.

کتابهای که درین کوچه به معرض فروش قرار داده شده بود، درحالت بس زار وخراب قرار داشت که  شبیه به یک فروشنده ی لباسهای لیلامی میماند که کتابها را از بوجی ها به شکل بی باکانه ش می انداخت و روی کوچه ی بس خراب و بعضا روی فرشهای نیمه  پاره شده می گستراند. مشتریان هم با دیدهای سریع وسیرش داشت از کناری کتابها می گذشت و زیر لب زمزمه می کرد ؛ هرچند که تمام حرفهایش را نمیدانستم ولی همین قدر می فهمیدم که می گفت فارسی است ، بگذریم از اینش!

اما من که در میان انبوه از کتابها ارود و انگلسی قدم می زدم با یافتن همچو کتابها بس خوشحال ومسرور شدم که زبان مولانا، وصایب،از ان هم جالبتر صادق هدایت با متن هایش درین پسکوچه ی شهر جا دارد و هنوز هم درمیان کتابهایش میتوان زبان شرین پارسی را به قول اقبال می توان یافت.

با ورق زدن کتابهای که آنجا یافتم، تنها دوجلدی ازین کتابها را خریدم که یک جلدش بنام سیرحکمت در اروپا ا زمحمدعلی فروغی، و گروه محکومین که توسط صادق هدایت و یک مترجم دیگر نمیدانم اسمش چی بود برگردانده شده بود ، خریدم. اما سایر این کتابها نهایت ا زحالت زار و بی روزگاری خودرا سپری می نمودکه با بی اهیمت  جلوه دادن به آن سبب گردیده بود که یکعده از اوراق های یشان از اول واخر پاره شده و  ازبین رفته بود. ازجمله دیوان شمس تبریزی داشت نهایت از بدوضعیتی خودرا سپری می نمود که با دیدن این وضع نهایت از تاسفم را ابراز داشتم که حیف بود و بی معنی ، زیرا چیزی شده بودکه دیگر نمی شد برگرداند و ثابتش نگهداشت.