مدرسه نمایش آرزوی کودک افغانستانی و ظلم ایرانی


مدرسه، نه آنِ است که به آن مکتب می گوییم. مدرسه فراتر ازیک مکتب است. مدرسه بیش آز آن‌که مکتب ومدرسه باشد، عشقِ مدرسه رفتن است. مدرسه بیش از آن‌که به محلی برای تحصیل و تعلیم اطلا...ق شود، راوی رنجی است که کودک افغانستانی در دیارهمسایه‌ی‌مان «ایران» برای رسیدن به «مدرسه» کشیده است. مدرسه پندارش این است که چطور مدعیان مدرسه و حوزه با شعار شیک و زیبای «اسلام مرز ندارد»، برمسلمانان رنجِی را جاری می‌کنند که یک نامسلمان از دیدن این رنج می‌گرید. مدرسه، فرشته و آرزوهای کودکی و انسانی اوست. آرزوها و کودکی‌هایی که تلخ می شود و افغانستانی می‌شود. مدرسه، روایت واقعی زندگی یک فرشته‌ی افغانستانی در درون یک فکر ایرانی است‌ که برای ما روایت می‌شود. روایت مدرسه و شوق مدرسه رفتن و جبر بازداشتن ازمدرسه‌ و ده‌ها رنج زندگی برای یک افغانستانی در ایران، دیدنی و ستودنی است. مدرسه باید دیده شود و خوانده شود. مدرسه باید گلایه شود و شکوه شود. مدرسه فیلمی است که چنین روایت کرده است:
فیلم مدرسه، ساخته‌ی اسد سکندر پس از دو سال و اندی، دیروز در مرکز فرهنگی فرانسه، واقع در لیسه‌ی عالی استقلال، به پرده‌ی نمایش رفت. این فیلم راوی رنج‌های یک افغانستانی در محیط ایران است. افغانستانی‌ای که شوق مدرسه‌رفتن دارد و ایرانی که افغانستانی را پست‌تر از یک انسان می‌داند. مدرسه، سرگذشت یک خانواده‌ی مهاجرافغانستانی است که پس از حمله‌ی روس‌ها به ایران مهاجر می‌شوند. مدرسه، روایت یک سرگذشت غم‌ناک و بررسی یک رفتار غیرانسانی انسان ایرانی به انسان افغانستانی است.
فرشته، دختر کوچک افغانستانی است که آرزوی مدرسه رفتن در دیار مهاجرت را دارد. او در عین حالی که مهاجر است، نمی‌داند که مهاجر و مدرسه در مکانی که او مهاجر شده است، دو چیز غیرقابل جمع است. فرشته نمی‌داند که خانواده‌ی فقیر او توانایی فرستادن او را به مدرسه ندارد. اما، فرشته به آرزوی خود می‌رسد. خانواده‌ی فرشته که اسناد مهاجرت ندارد، با مشکل موفق می‌شود فرشته را به مدرسه بفرستد. اما آرزوی تحقق یافته‌ی فرشته و تلاش طاقت‌فرسای خانواده‌ی او، چند صباحی بیش دوام نمی‌آورد. فرشته، راحت‌تر از آن‌چه تصور می‌شود، از مدرسه اخراج می‌شود.
وضعیت زندگی خانواده‌ی فرهاد خوب نیست. وی در یک شرکت تولیدی کار می‌کند، مزد ناچیز او، نمی‌تواند که تمام احتیاجات خانواده را برآورده سازد. راحله، خانم فرهاد نیز به کمک شوهر در سر و سامان‌دادن زندگی و ادامه‌ی درس فرزندش فرشته می‌شتابد. وی، در خانه‌ی صاحب کار شوهرش به تمیزکاری و آشپزی مصروف کار می‌شود. زن جوان و زیبای‌ افغان، جایی در گوشه‌ی دل صاحب کار شوهرش می‌کند. صاحب خانه در صدد راه اندازی تله‌ای برای به دام‌انداختن این زن می‌افتد.
صاحب کار شوهر راحله، زن و فرزندانش را به یک سفر سیاحتی و دیدار دوستان به تهران می‌فرستد تا در خلوتی که برایش پیش می‌آید، پلان شومش را بر راحله تطبیق کند. فرهاد که از اخراج شدن فرشته به شدت غمگین است، درصدد یافتن راه حل و فکری برای ثبت نام‌ دوباره‌ی آن می‌افتد. مرد ایرانی که در این کارگاه با وی در تماس است، پیشنهاد دادن 500 هزار تومان رشوت به مدیر مدرسه را می‌کند؛ پولی که فرهاد و خانواده‌اش از داشتن آن عاجزاند.
این تنها فرهاد نیست که به فکر یافتن این پول میافتد، بلکه فکر راحله را نیز مشغول ساخته است. در یکی از روزهایی که راحله مصروف پختن غذای شب برای صاحب کار شوهرش است، مورد تجاوز قرار می‌گیرد. صاحب کار فرهاد به خاطری که بتواند آن‌ها را در گرو‌ خود داشته باشد، تهمت دزدی پول را به فرهاد می‌بندد.
دادگاه نا‌عادلانه‌ی ایران، نه تنها که از ظلم روا داشته شده بر این خانواده‌ی افغان دفاع نمی‌کند، بلکه فرهاد را به جرم دزدی به زندان می‌فرستد. وی که سال‌ها آرزوی داکتر‌شدن دخترش را در سر می‌پروراند، در گوشه‌ی زندان گیر می‌ماند و ناامید می‌شود. علی، که دوست فرهاد است، به کمک وی شتافته و به پیشنهاد فرهاد، خانواده‌ی وی را از ایران خارج می‌کند. رفتن قاچاقی خانواده‌ی فرهاد از ایران به سوی غرب، خود حکایتی دارد.
شخصیت‌سازی در فیلم مدرسه تحسین‌برانگیز است. با وجودی که شخصیت‌های این فیلم افراد حرفه‌ی نیستند؛ اما به خوبی توانسته‌اند که از عهده‌ی اجرای‌ صحنه‌های سخت و سنگین آن برآیند. به باور منتقدان سینما، این فیلم درمیان فیلم‌های افغانستانی ازجایگاه ویژه‌ا‌ی برخوردار است. به باور ممنون مقصودی، استاد دانشکده‌ی سینما و تیاتر دانشگاه کابل، اسد سکندر با ساختن و نمایش این فیلم، نه تنها که به شهرت کامل رسید، بلکه دردهای ناگفته‌ی مهاجران را که کسی جرأت بیان آن را نداشت، به خوبی انعکاس داد.
هرچند منتقدان فیلم و سینما، کار اسد سکندر را نسبت به کارهای انجام‌شده در عرصه‌ی سینما و فیلم در افغانستان برجسته می‌دانند؛ اما با در نظر داشت معیارهای جهانی وسینماهای بین‌المللی، مشکلاتی را نیز متوجه‌‌ این فیلم می‌سازند.
بافت و ترکیب‌ ملیت‌های ساکن در افغانستان در این فیلم به خوبی انعکاس یافته است. هم‌دلی، وحدت و برادری که آرزوی دیرینه‌ی مردم است در آن به خوبی به مشاهده می‌رسد. فرهادی که در کنج زندان گیر مانده است، تاجیک است و از علی هزاره طلب کمک می‌نماید. علی به کمک فرهاد و خانواده‌اش شتافته و در خارج‌کردن خانواده‌ی فرهاد از ایران کمک می‌کند. علی درجست‌وجوی قاچاق‌بری می‌افتد و با پشتون هم‌وطن خودش مواجه می‌شود و خانواده‌ی فرهاد را به غرب می‌فرستد.
این ترکیب و سهم اقوام در حل مشکلات هم‌دیگر، از نکته‌های برجسته‌ی این فیلم است که هر بیننده‌ای را به حس همدلی و اتحاد فرا می‌خواند. اتحادی که آرزوی دیرینه‌ی مردم افغانستان است و تا هنوز نتوانسته‌اند به شکل درست و واقعی به آن دست یابند. هرچند توده‌ی مردم باهم نزدیک اند و مشکلی ‌احساس نمی‌کنند؛ اما دامن‌زدن مسایل قومی، زبانی و سمتی از سوی مقامات و سران قومی بر آنان، بی‌تاثیر نبوده است.
نمایش فیلم مدرسه در میان جمعیت انبوهی از استادان دانشگاه، دانش‌جویان، نمایندگان پارلمان، فعالان مدنی و سینماگران، با استقبال گرم مواجه شد. صحنه‌های غمگین‌کننده‌‌ و دردناک این فیلم، اشک در چشمان تماشاگران جاری ساخت. کم‌تر کسی را می‌توان یافت که از آن همه ظلمی که بر شخصیت داستان می‌رود، اشک نریخته باشد. تماشاگران درختم این نمایش، با ارایه‌ی نظرها و دیدگاه‌های‌ شان فیلم اسد سکندر را تبریک گفته و به رهبران سیاسی افغانستان پیشنهاد نمودند تا برای یک‌بار این فیلم را حتماً تماشا کنند.
یک‌تن از تماشاگران می‌گوید که تماشای این فیلم برای رهبران سیاسی و بزرگان قومی لازمی است، تا با استفاده از صحنه‌های دردناک این فیلم، به مشکلات مهاجران پی‌ببرند. به باور‌ این بیننده‌ی فیلم، تمام مشکلات و مهاجرت‌هایی که صورت گرفته از عدم کارایی و مدیریت بزرگان سیاسی بوده است. به باور‌ بسیاری از بینندگان، فیلم مدرسه می‌تواند حرف‌های ناگفته‌ی شهروندان را به مقامات و رهبران سیاسی بگوید.
اسد سکندر درباره صحنه‌های گنجانیده شده در فیلمش می‌گوید: «ممکن است صحنه‌های این فیلم برای کشور‌ جمهوری اسلامی ایران ناخوشایند به نظر برسد؛ اما با ایجاد این فیلم، هیچ‌گونه قصد تحقیر وتوهین را نداشته‌ام». به گفته‌ی سکندر، سازنده‌ی فیلم مدرسه، هدف از ایجاد این فیلم، متوجه‌ساختن جمهوری اسلامی ایران به برخوردهای ناسالمی است که با هم‌شهریانش دارد، تا در برخورد و شیوه‌ی رفتارش بازنگری نماید. از آن‌جایی که‌ ایران خود عضویت سازمان ملل متحد را دارد، ولی در برابر این تعهدات بین‌المللی خود صادق نیست‌؛ بسته کردن دروازه‌های مدرسه به روی شهروندان افغانستان، خود نقض‌ میثاق‌های بین‌المللی است. فرهاد در گفت‌وگوهای این فیلم از این رژیم انتقاد نموده و کافربودن غرب را بر اسلامی‌بودن ایران ترجیح میدهد. به باور وی، غرب فرصت آموزش را برای شهروندانش مساعد نموده و دیگر از تجاوز خبری نیست. به انسان‌ها به دیده‌ی انسان می‌نگرد و دروازه‌های مدرسه را بر روی کسی نمی‌بندد.
خانواده‌ی فرهاد، به دستور وی ایران را ترک می‌کند. رسیدن به غرب فرصتی دوباره برای فرشته است تا آروزهای پدرش را تحقق بخشد. وی به مدرسه می‌رود‌ و تحصیلات دانشگاهی‌اش را کامل می‌کند. از دانشکده‌ی طب‌ سند فراغت می‌گیرد و در یکی از بیمارستان‌های شهر وظیفه می‌گیرد؛ آرزویی که فرهاد برای رسیدن به آن در کنج زندان جمهوری اسلامی ایران می‌پوسد.
موزیک و صدای گنجانیده شده در حرکات و قسمت‌هایی از این فیلم، خود زبان گویای‌ رخدادهایی است که یکی را پی دیگر، قبل از وقوع آن، وارد ذهن تماشاگر ‌می‌کند. هرچند که این موزیک‌ها تمام زاویه‌های پنهان حادثه را می‌نمایانند؛ اما‌ بیننده، بیش از حد منتظر رخداد بعدی می‌ماند. بعد عاطفی فیلم مدرسه، همراه با رخدادهای دردناک، به جذابیت آن افزوده است.
فیلم مدرسه، در ولایت هرات اجرا و کامل شده است. قلعه‌ی اختیارالدین هرات، از جمله جاهای تاریخی است که زندان ایرانی‌‌ها را منعکس می‌کند. تصویر‌سازی این فیلم، به باور‌ اکثر منتقدان، خوب انجام شده است. قرابت هرات با مشهد ایران و تاثیر‌پذیری از فرهنگ هم‌دیگر، سبب شده است که سکندر، این ولایت را برای ساختن این فیلم برگزیند.
فیلم مدرسه، قرار بود دو سال پیش ‌در مرکز فرهنگی فرانسه ‌به نمایش گذاشته شود؛ اما به دلایل نامعلومی از نمایش و نشر آن جلوگیری شد. هرچند که اسد سکندر صحنه‌های گنجانیده شده در فیلم را بی تاثیر نمی‌داند؛ اما دلیل روشن آن هنوز بر کسی معلوم نیست. وی علاوه نمود که تمام برنامه‌ها و آمادگی جهت نمایش این فیلم گرفته شده بود و یک روز قبل از نمایش، با مراجعه به مرکز فرهنگی فرانسه، آنان از گشودن این مرکز برای نمایش خود‌داری کردند.
اسد سکندر می‌گوید که مرکز فرهنگی فرانسه دلیل ممانعت و اجازه‌ندادن نشر این فیلم را در این مرکز نامه‌ی مقامات بلندپایه‌ی حکومت افغانستان و سفارت فرانسه می‌داند. هرچند وی، از دیدن نامه و آن حکم خبر ندارد؛ اما نشر دوباره‌ی این فیلم‌ را گامی مثبت به سوی بیان حقایق وارزش‌دادن به کار هنرمندان می‌داند.
سکندر در پاسخ به این‌که ممکن است جمهوری اسلامی ایران در مقابل این فیلم واکنش نشان دهد و به آزار و اذیت افغانستانی‌ها بپردازد، به روزنامه‌ی اطلاعات روز گفت: «دست‌زدن به آزار و اذیت افغان‌ها در شان فرهنگ متعالی ایران نیست و اگر ‌انتقادی را درباره‌ی فیلم داشته باشند، من حاضرم تا در مباحثه‌ها و گفت‌وگوهای روی میز همراه‌شان بنشینم». به باور سکندر، هر مشکلی می‌تواند از راه گفت‌وگو حل شود و این هم جزوی از آن است. اسد سکندر هرنوع آمادگی را در رابطه به پرسش‌های مطرح شده از سوی جمهوری ایران را در یک میز مذاکره و گفتگو اعلان نمود.

  نوت: قبلا در روزنامه اطلاعات روز به نشر رسیده بود.

از کجا باید نوشت؛ شهر یا شهروند؟

شاید بارها از کابل و شهروندانش چیزی را خوانده، دیده و یاهم شنیده باشید. هر نگاهی کنجکاوانه‌ی می‌تواند سوژه‌ی برای نوشتن واندیشیدن باشد. هرچند که شهروندان عادی کابل با این وضعیت عادت کرده اند؛ اما افراد دور اندیش ومتجسس را  به حیرت وا می‌دارند. با وضعیت آشفته‌ی که این شهر دارد قلم ازبیان وتصویر آن احساس عاجزی می‌کند. اگر به یک‌باره نظر یکی از شهروندان را درباره وضعیت شهر جویا شوی، آنگاهست که باید ساعت‌ها بنشینی تا دردهای دل آن را بشنوی و از وضعیت آنان اگاهی یابی.

شاید واژه‌ها در بیان دردها و مشکلات آن‌ها نارسا باشد. یا هم واژه‌ی را نتوان یافت که همان حس واقعی شهروندان را از این وضعیت بر بتاباند. وقتی‌ می‌بینی که گدایان ومتکدیان صبح تا شام در گرمای سوزنده‌ی این شهر دست تملق به سوی هر رهگذری دراز می‌کنند و با دیدن وضع آشفته‌ی آن‌ها حس ترحم هرآدم برمی انگیزد و این‌جاست که زبان برای بیان این درد واحساس نمی‌یابی.

 تجمع‌ افراد کارگر و روزانه کار دراطراف چوک‌های کوته سنگی، پل‌سرخ و سینما پامیر با چهر‌ه‌های خاک‌آلود وسوخته درگرما تا داد و فریادهای دست‌فروشان وکراچی‌وان‌های که صبح تا غروب جز بهای لقمه نان خشک- آنهم با هزاران خون دل خوردن – چیزی عایدش نمی‌شود، چی حسی می‌توان داشت؟

مسلم است که اینجا بیان واقعی این همه مشکلات و دشواری‌های زندگی کابل با هر زبانی ناممکن می‌گردد. وهر نوع بیان وتصویری از این وضعیت آشفته، متناقض و قاصر است. وقتی از کناری این‌دسته ازافراد بیکار عبور می‌کنی مبادا حرف از کار ونیاز به کارداشتن از زبانت بیرون بی‌پرد. آن‌گاهست که نه تنها به بیان وتفاهم با آن انبوه از بیکاران نمی‌رسی بلکه درمیان آن گروه ازبیکاران محو و ناپدید می‌شوی.

اسپندگران خورد سال وکفاشان دوره گرد بیش از هرنمایی دیگر چشمان رهگذران را به خود جلب می‌کنند. اگثریت آنان را کودکان خورد سال خیابانی و دانش اموزان مکتب تشکیل می‌دهد. قوطی‌های دست داشته اسپندگران با دودی باریک و ملایم که از دورن آن به هوا سر می‌کشد تصویری از دشواری زندگی را در این شهر حکایت می‌کند.

کفاشان دوره گرد با صندوقچه‌های کوچک چوبی وفلزی که در پشت دارند، در هرگوشه وکناری خیابان سرک می‌کشد. تجمعات افراد را دنبال می‌کنند و درپیاده روها وگوشه‌ها بیشتر فرصت را برای کفاشی مساعد می‌‌بیند. این تنها رنگ نیست که بر کفش رهگذران این شهربا دستان نحیف ونازک کفاشان خورد سال مالیده می‌شود بلکه بیرون دادن عقده‌های حقارت و بد روزگاریست که درهرتار و نخ از بورس‌های آنان بیرون داده می‌شود.

آنان با وجود که پیش‌تر ازهرکارگری دیگر درشهر و محل کار هر روزش حاضر می‌شوند؛ اما برعکس با مزد ناچیز وشکم گرسنه دوباره به خانه بر می‌گردند. ناوقت‌های شب که دیگر جاده‌ها خالی وشهر در خلوت سرد وخاموش به سر می‌برد به خانه برمی گردند. زاری و التماس‌ ترحم برانگیز آن‌ها بیش ازهمه، افراد را درخود درگیر می‌سازد.

گدایان و متکدیان گروهی‌ای که هویت شان معلوم نیست در ازدحام و رنگارنگی این شهر افزوده است. هرچند که حکومت در زمینه‌ی اشتغال زایی وفراهم نمودن کار برای شهروندان اقدامات لازم را انجام نداده؛ اما باز بودن دروازه‌ی شهر به روی هر رهگذری شناخته وناشناخته سبب شده است که حتی فرصت‌های گدایی را نیز از گدایان این شهر بی قاپد.

بدتر ازهمه این که وضعیت شهرچنان آلوده وکثیف است که عبور ازمحلات پرتجمع و پرازدحام بوهای متعفنش را به هوا می‌پراکند که نفس را قفسه‌ی سینه بند می‌آورد. عدم رعایت دست فروشان، کراچی‌وان‌ها و رهگذران دیگر بدتر ازهمه‌ این‌که تشناب‌ها به اندازه‌ی کافی درسطح شهر وجود ندارد.

 عده‌ی از رهگذران که دیگر حیا را زیر پاگذاشته واز شرم هم خبری نیست، درگوشه وکناری جاده‌ها با وجودی تجمع افراد گسترده در اطرافش دست به بند ازار وشلوار برده آلت تناسلی اش را در انزاری عمومی در آورده و ادار می‌کند. این نهایت بی اهمیت جلوه دادن فضای زندگی جمعی شهروندان را به نمایش می‌گذارد. بعداز چند ساعتی، دوباره همین ادرار عالی جناب خشک شده وبا بادی تندی که از آنسوی شهر می‌وزد درهوا بلند شده و هم شهری دیگرش با خیال راحت آن را تنفس می‌کند.

امروز با عبور ازمحله‌ی پل باغ عمومی و بالا شدن در پل‌هوای که جاده‌ی سرینا را با جاده‌ی کناری وزارت مخابرات وصل می‌کند، جوان کاکه در بلندی این پل‌هوایی دست به بند آزار برده و ادرارش را با شاشیدن برفراز پل‌هوای برفرق دیگران پاشاند. از آن‌جایکه فهمیدم پای منطق درمیان نیست، ازعکاسی اش نیز ابا ورزیدم،  مبادا با دیدن عکس گرفتنم دوربین عکاسی را نیز به آنش بکشد.

چندسال قبل نوشته‌ی از داکترفاطمه روشن را دررابطه به همین موضوع نوشته بود، خواندم. وقتی به اخر رسیدم فکر می‌کردم که نویسنده‌ی این متن در بیان حقایق کمی لغو نموده و از اضافه روی نموده است؛ اما وقتی خودم چشم دیدهایم را از سطح شهر دیدم، متوجه شدم نه تنها که اضافه روی ننموده است بلکه بسیاری ازحقایق نیز از دیدی نویسنده پنهان مانده است.

نوت: قبلا در روزنامه اطلاعات روز به نشر رسیده است.