صدای زنگ مکاتیب

بابه صدا در آمدن  زنگ مکاتیب دسته دسته از دانش آموزان با لباسهای خاص که برای مکاتیب شان اختصاص داده شده اند ، راهی مکتب شده اند.
رنگ ورخ شهر وکوچه آنرنگ ورخی روزهای قبلی راندارد بلکه متفاوتر ازهر زمانی دیگر است.  نه از آن تندی سرمای زمستان خبر است ونه هم ازگرمایی بی تاب کننده تابستان، بلکه هوا نرم وملایم است و گاه گاهی  بادی ملایمی می وزد که مژده از نوروز و فصل بهار دارد.
درمیان روزها این روز متفاوتر از هر زمانی دیگر بود . روزی که  نه به  روزهای نوروز می ماند ونه هم به روزهای زمستانی ، بلکه خیلی شبیه ونزدیک بود به روزهای پاییزی که بادهای تند وتیزی می آید گاهی برگهای درختان را می ریزاند وگاهی هم خاک وخاشاک را با خودش در فضا می برد.
امروز دقیقا شبیه به همان روزها می ماند ، روزکه همه جا غبار است از گرد وخاک . خاک  که فضای شهر را تاریک وتار ساخته است.
همه جا بوی تخریش کننده ی گرد و خاک به مشام می رسد که از روی جاده های نیمه اسفالت شده به هوا برداشته شده و باشندگان این محل از آن با خیال راحت تنفس می کند.

گذشته از آن چیزی که میتواند این روز را متمایز از  روزهای قبلی  کند همان شور وهلهله پرندگان معارف است که همه جا به چشم می خورد وشهر را زیبایی خاص بخشیده است.
زمستان درحال سپری شدن هست،همه جا سکوت است و آرامش ؛ اما چیزی را که  نمی شود ازاین زمستان فراموش کرد سرمای بیدادگر و تنداش هست که در غیابت گاز و بی نظمی هایش از مردم انتقام می گرفت.
تنها سرما نبود که برمردم جهنم می ساخت بلکه غیابت و بی برنامه گی گاز نیز دست به دست  سرما داده بود واز مردم قربانی می گرفت. حادثات که جان چندین تن را گرفت و عده ی را یتیم و دسته ی را بیوه ساخت. این فریاد و شکوه ازشهریست که با شما درمیان می گذارم ، اما حرف های آندسته ی که در آنسوی کوه های سر به فلک و پوشیده از برف زندگی می کند نیست، زیرا دردها، مشکلات و سختی های را که آندسته از انسانها که در دل کوه ها و مغاره ها سپری می نماید ، قلم من از بازتاب آن عاجز است و هرگز به خود اجازه نمیدهم که به شرح احوال آندسته ی  بپردازم که توان وصف حالش را ندارم.
 

باز خواهم کرد سفر !

باز مرگ

باز تلخی

باز درد !  

در دیارغربت و آوره گی 

باز هم همدوش غم

با سیاه بختان همیشه در ستم

باز برگشت سرود سرد ودرد

باز برگشت غم و اندوه سرد

می سرایم

می برآیم

تا به آنسوی حیات وزندگی

رخت برآرامش خاطر زنم.

 

باز خواهم کرد سفر

با هزاران سختی و راه های بحر

درسواری قایق امیدی تلخ

سوی بحری بی پی و ساقط ودور

کارگر، دهقان، هنرمند و زغیم

رفت از شهری شرور و کُشت و خون

پشت ابحاری که بوی خون دهد

تا بیابند چاره یی

 هست آنجا مسکن و ارامش از کشتار و خون

بازهم  آوره یی.

 

 

خون من  در آب دریاها چکید

ماهی و ماهی گکا"۱" خونم چشید

رفتن من رفتن یک مرد نیست 

رفتن بی حسی و بی درد نیست 

رفتن این مرد شاید حادثه است

پشت این رفتن گمانم فاجعه است

مرگ یک فرد نیست مرگ فامیل است

کیست مسوول ؟ حاکم ما قاتل است.


۱- گکا: گک ها که منظور همان نشانه تصغیر است.

نوت: این یک احساس بود که با روبروشدن با یک حادثه برایم دست داد و هیچگاه ادعای این را کرده نمیتوانم که من شاعرم و شعر می سرایم  ولی فقط گاهی احساسم را ازطریق کلمات با شما دوستان وعزیزان شریک می سازم.