از کلاه گذران چی انتظاری بیش ازین....
داستانهای کلاه گذاری ، کیسه بری ، نمیدانم چشم بندی و بسا نام واصطلاحات اینگونه ی را شینده بودم ؛ اما خودم عملا به همچو داستان ها برنخورده بودم و ندیده بودم . سرانجام امروز رفتم شهر، شهر که همش بوی گند وکثافت میدهد. شهر که نمیدانی شهراست یاهم یک کدام محله ای بی سرپرست که حتی کثافتهای شهر دارد از محدوده ی جویچه ها به بیرون سرایت کرده ومدام با لاستیک های ماشین ها که با سرعت تمام رانندگی می شود بالای مردم عادی و پیاده رو می افتد و یا هم خشک شده وتوسط باد بالای سبزی ها و دوکانهای میوه وسبزی فروشی وحتی موادهای خوراکه فروشی انتقال می یابد وهزاران مریضی لاعلاج ونشناخته ی را بار می آورد که خرچ ومداوایش به مراتب بیشتر از آنست که یک گروه منظم شهرداری را با معاشات خوبی استخدام نماید تا این گندگی ها را از چهره ی شهر پاک و به زیبای وتنظیف آن بپردازد.
وقت به شهر رسیدم ، وقت بود ، هنوز مارکیت ها کاملا باز نشده بود ورفت وآمد ماشین ها بیشتر حس می شد زیرا افراد کسبه کار و دوکاندار را به شهر می آوردند.
درمیان آن انبوه از جمعیت درگوشه ای ایستاده بودم و نگاه می کردم که چی وقتی مارکیتهای وبازارها باز خواهد شد. ناگهانی دوشخص از آنسوی جاده آمد وسلام داد بعداز سلام فهمیدم که فارسی زبان است وبا لهجه ی خاص هراتی احوال پارسی نموده وگفت که این مارکیتهای کی بازخواهد شد؟ و این دو دوکان که در داخل مارکیت است از وطنداران(همشهریان ) شماست چی وقتی باز خواهد شد؟ من که خودم انتظاری آن را می کشیدم گفتم که ممکن است که ساعت ده باز شود ومن خودم هم انتظاری این هار ا می کشم. گوشه ی ایستاده شد و گفت که من چندین بار به این شهر امده ام وقتی می ایم پولهایم را به اینجا تبدیل می کنم و افرادی خوبی هست و خیلی صداقت درکارش دیده می شود ولی سایر صرافان این جا اعتبار ندارد همیشه می کوشد که کسی را گول بزند و کلاه برداری کند .
من که ازاینگونه داستانها بارها شنیده بودم بیشتر به واقعیتهای این شهر پی بردم . مدت ایستاده شده و سرساعت ده دوباره مراجعه کردیم که شاید باز شده باشد ولی متاسفانه همچنان بسته بود و همسایه پهلویش گفت که این دو دوکان مدتی هست که مسدود شده و شما میتوانید که در دوکان ما پول خودرا تبدیل کنید .
با هزاران دل وبیدل های باهم توافق کردیم که از خیر وشری این دسته بگذریم ورهسپاری عملدار رود شدیم. علمدار رود محله ایست که هزاره های کویته در آن بوده وباشد و بیشترینه کارهایشان به دست این مردم است وکسبان اگثرا از مردم هزاره اند .
چهار نفر یکجا شده و رفتیم تا اینکه به محله ی سرایی نمک رسیدم و در آنجا چند صرافی رایافتیم که هزاره هابود بعداز احوال پرسی تعارف چای کرد و با برخوردهای مودبانه اش ما را تحت تاثیر قرار داد و بعدا زگفت و شنودهای زیادی توافق حاصل کردیم.
مرگ ناتمام من!